دلم گرفته
کنکور دارم بابام مارو ول کرده رفته داداشمم ی عوضیه هفت خط قبلا دلم ب مادرم خوش بود الان اونم ذره ای اهمیت نمیده بهم
از صبح فقط ی لقمه نون و پنیر خوردم حالم داره از گرینگی بهم میخوره بهش هم چیزی بگی حتی جوابتو نمیده هیچ غذایی درست نمیکنه اگر هم بکنه انقدر از سر باز میکنه ک حالت بهم میخوره
هیچکاری نمیتونم بکنم حتی گریههه چون سردرد میشم بعدش نمیتونم درس بخونم خیلی خیلی تنهاممم اوج تفریحم اینه اخر شباک درسم تموم شد بغضنو بشکنم گریه کنم بلکه اروم بشم
لطفا شما با بچه هاتون اینجوری تا نکنید اونا هیچکس ندارن جز شنا ....
ی بار هپ بهم گف من مرده زنده هیچکس برام دیگ مهم نیس خیلی جدی بود توی درد دل داشت میگف