از بی محبتی ها و اخلاقای خاصش نگم دیگه
دیروز عروسی دختر داییم بود دوساعت اون شهر فاصله داره با شهری که ما و مامانم اینا هستیم
مامانم گفت من نمیام و نیومد
من و شوهرم و بچه هام رفتیم خلاصه رسیدیم اونجا این که همه پرسیدن مامانت کجاست بماند،البته همه میشناسنش حتی واسه زایمان‌های منم نیومد
خلاصه نشستیم دور هم دیدم خالم میگه مامانت ده بار زنگ زده گفته با تو کار داره
خپ
مامان منم اینجوره😑😑😑انقدر فشار بهم میاد بقیه رسم و رسوم براشون مهمه مامان من نه
خب
حتما گفته میخواستم بیام منو نیاوردن
نمی‌دونم چرا بعضی پدر مادرها اینقدر دنبال جلب توجه هستن
خب
خب بقیش
خخخخخخخخخببببببب
خوب
منم ترسیدم گفتم چی شده خب،گوشیو برداشتم دیرم یبارم به من زنگ نزده!
زنگ زدم بهش گفتم با من کار داشتی؟؟؟
برگشته میگه به خاله هات بگو رفتن خونه مانتوهای قدیمیشونو جمع کنن بدن تو بیاری برام!
گفتم مامان من یه راست برمیگردم خونه از تالار چجور برم دونه دونه در خونه هاشون مانتو بگیرم؟؟
یه ساعت حرف زده که نه حتما برو بخواب خونه ی خالت
گفتم باشه که فقط قطع کنه وسط شام بود هرکی واسه خودش مشغول بود
یهو دیدم زنگ زد به یه خاله ی دیگم بخدا ۲۰ دیقه فقط داشت حرف می‌زد با اونم انقد خجالت کشیدم خدا میدونه اونم شامش مونده بود مامانم ول نمی‌کرد
از اونور به من پیام داده که فلان خالت هم مانتو داره ها!
حالا این خالم خودش طلاق گرفته نون شبشونو بزور درمیارن!
بعد پیام داده شب بمونین ها،هم خطرناکه، هم مانتو هارم از اونا بگیر بیار !!
یعنی من برم یه شب بمونم خونه ی خالم که اون یکی ها برن خونشون از اونور شهر مانتو جمع کنن بیارن خونه ی این یکی که من بردارم بیارم
یعنی اعصابم خرده از دیشب همش یاد کاراش میفتم
آدم انقد ساده لوح میشه مگه
وسط عروسی که باید خودتم توش باشی و نیستی دنبال مانتو کهنه های مردم باشی انتظار داشته باشی همه بسیج بشن جمع کنن بدن به دخترت بیاره برات!!
