بچمو برده بودم پارک تاپ سوار شد نذاشت میخاستم هولش بدم اول ی دختره هم سن بچم خودش با میل خودش گفت تاپ بدم گفتم باشه مامانش همین دید داد زد بیا اینجا و خودت بازی کن همین ک رفتم تاب بدم ی پسر بچه کنار بچم داشت تاپ میخورد سریع پایین پرید گفت من تاپ بدم گفتم ن حتی بچمم چند بار گفت تاپ نده اما باز گفت میخام تاپ بدمش خلاصه تا مامانش اومد گفت پسرم بیا خودت تاپ سوار شو آنقدر اصرار اونم هی میگفت ن آخرش گفت خسته میشی حالا نگفتم بهش ک خودش خواست تاپ بده بچمو بدم والا قدیم مگه اینطور بود چقدرم با هم خوش بودیم الان انگار فک میکنن آسمون دهن باز کرده بچشون افتاده پایین