زندانیم کردی توی یه جهنمی به اسم رابطه با تهدیدهات با آزارهات
جهنمی بود با انواع و اقسام آزارهای تو
از تحقیرهایی که جرات نداشتم اعتراض کنم
ار معذرت خواهی هایی که خانواده ات باید میکردن ولی اجبار بود من این وظیفه رو به دوش بکشم
از بی ارزش شمردن ارزش هام و باید تایید میکردم
از درک کردن قسم های دروغت
از درک کردن بی مسئولیتی هات
از اینگه همیشه باید گوش با زنگ باشم تا یوقت دیر جوابت رو ندم
از اینکه بترسم مگس نر نیاد سمتم
از اینکه فحش های تو رو درک کنم و بهت حق بدم
از اینکه باید بخشنده میبودم و خطاهای تو رو میپذیرفتم
ار اینکه نباید خطایی میگردم وگرنه تهدیدهات رو بیشتر میگردی
از اینکه باید رابطه ی بدون علاقه رو قبول کنم
از اینکه در هر حالت باید محبتت میکردم
از اینکه میترسیدم مبادا با امتحان هایت کاری کنم که تو بد برداشت کنی و بدترین انتقام ها رو بگیری
از اینکه احساساتم رو اعتراض بدونی و بخوای تلافی کنی
این جهنم رو خودت هم حاضر نیستی قبول کنی
زندانت هر چیزی که داشتم و نداشتم رو نابود کرد
درسته از اون رابطه اومدم بیرون
ولی هنوز توی زندان تو هستم
هنوز اون دختر ۱۸ ساله احمق اون تو مونده
زندان بانم فقط دیگر توی حقیقی نیستی
تویی هستی در خاطره های تلخ من
در کابوس های من
کابوس هایی که تو میخندی و بهم دست میزنی
در ترس هایم
ترس هایی که با دیدن مشابه تو در خیابان و تلویزیون بدن من رو به لرزه در میاره
در غم هایم
غم هایی که با دیدن فیلمی با خوندن داستانی مشابه من پر میشم از بغض و اشک
عیبی نداره
به هر حال همیشه در خواب نیستم
همیشه خاطراتم رو مرور نمیکنم
همه آدم ها شبیه تو نیستن
و خیلی هم آدم فیلم بینی نیستم
اما خیلی حقیرانه است واسه انسان که تمام حضورش توی درد و رنج کس دیکه خلاصه بشه
خلاصه هنوز زندانیم
فقط زندان بانم تو نیستی