2777
2789
عنوان

خانومای مذهبی و با اعتقاد میشه لطفا بیایین

| مشاهده متن کامل بحث + 149 بازدید | 36 پست
شخص عطاری از اهل بصره می گوید:روزی در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دک ...

آبجی این نوشته ها کانال دارن؟خیلی قشنگن 

آخه واقعا دیگه خسته شدم هرچقدر دعا و نذر کردم امیدی برام نمونده🥺

آبجی این نوشته ها کانال دارن؟خیلی قشنگن آخه واقعا دیگه خسته شدم هرچقدر دعا و نذر کردم امیدی برام نمو ...

کانالی‌ندارم

اما‌‌بنده‌کلاس های خودسازی نزد استادی بصورت مجازی شرکت‌کردم

چندسالیه که بابزرگوارانی‌گروه داریم که سعی در بالابردن معنویت خودمون داریم

البته شرکت‌درکلاس رایگان‌نیست

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

در کتاب «الگوی زعامت؛ سرگذشت‌های ویژه حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی» از قول آیت‌الله عبدالصاحب مرتضوى لنگرودى آمده است: یکى از آقایان محترم و خیلى مورد اطمینان (که چون احتمال مى‌دهم ایشان راضى نباشد که اسمشان را ببرم، از بردن اسم ایشان خودارى مى‌کنم، صددرصد مورد وثوق و اعتماد است و به قدرى متدین است که مى‌توانم پشت سر ایشان نماز بخوانم) مى‌گفت: 


من از مقلدین حضرت آیت‌الله العظمى آقاى بروجردى بودم. وقتى که خبر فوت و ضایعه عظیمه آقا به من رسید، مثل اینکه پدرى را از دست داده باشم خیلى ناراحت شدم، تصمیم گرفتم غسل و تکفین آقا را خودم به عهده بگیرم، لذا وقتى براى مراسم به بیت آقا رسیدم به اشخاص مربوط مراجعه کردم و گفتم: من مى خواهم آقا را غسل بدهم و آقا را تکفین کنم و این توفیق نصیب من شود. آنها نیز قبول کردند.


 


ایشان گفت: من و یکى از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، آقا را خواستیم غسل بدهیم و هنوز آبى نریخته بودم و غسل را شروع نکرده بودیم، دیدم چشم آقا این طرف و آن طرف را نگاه مى‌کند و چشم‌هایش حرکت مى‌کنند.


 


به خودم گفتم: آیا چشم‌هاى من اشتباه مى‌بیند؟! یا اینکه آقا زنده است؟ و در ضمن گاهى مى‌دیدم که تبسم مى‌کردند و لبخند مى‌زدند، همین طور مات و مبهوت بودم.


 


خلاصه! پیش خود گفتم حتما من اشتباه مى‌بینم و حتما به چشم من اینچنین مى‌آید به هر حال به رفیقم گفتم: آب بریز! او آب مى‌ریخت و من غسل مى‌دادم . بعد از اینکه غسل آقا تمام شد، آقا را حرکت دادیم و جایى دیگر براى تکفین بردیم باز همین طور مى‌دیدم که چشمهاى آقا اطراف حمام را نگاه مى‌کند و گاهى تبسم مى‌فرمایند. در حالت بهت و حیرت بودم که رفیقم به من گفت: چه شده است؟ 


گفتم: من چیز عجیبى را مى‌بینم، نمى‌دانم درست است یا نه؟ 


گفت: چشم‌هاى ایشان و تبسم ایشان را مى گویید؟ گفتم: بله! پس من اشتباه نمى بینم و شما هم همین را مى‌بینید. 


ایشان وقتى جریان را براى بنده تعریف مى‌کردند، گفتند: چطور مى‌شود شخصى که روح در بدن ندارد، چشم‌هایش حرکت کند و تبسم نماید؟! 


گفتم : آقا! خدا مى‌خواسته به شما نشان بدهد که این عالم ربانى چقدر بزرگوار است و چشم برزخى شما را باز کرده است و آن عالم برزخ ایشان بوده است، نه عالم ظاهر ایشان و شما چشم و لبخند زدن برزخى ایشان را مى‌دیده‌اید، زیرا انسان به مجرد اینکه روح از بدنش خارج مى‌شود، در قالب مثالى مى‌رود و در واقع زنده است.

حجة الاسلام دكتر سید محمود مرعشی (فرزند آیة اللَّه العظمی مرعشی نجفی) نقل كردند:


ساعاتی قبل از وفات آیت اللَّه مرعشی دیدم حالشان دگرگون شده پزشكی آوردیم، معاینه‏ای كرد و بهتر شدند ولی بعد از مدتی گفتند: مرا پا به قبله قرار دهید.


رو كردند به من و گفتند پسرم! من غسال دیده‏ام. شما غسّال نیاورید.


بعد از فوت با چند نفر از خواص، بدن را بردیم بهشت معصومه. دیدیم آنجا فردی با قامت بلند، محاسن زیبا، لباس سفید و دستكش سفید، منتظر ما است.ایشان آقا را غسل دادند، كفن كردند و... تا فردا كه دفن شدند.وقتی رسیدم به منزل به افراد منزل گفتم: ما پول غسال را ندایم (چون سرگرم كارها بودیم) روح آقا ناراحت می‏شود. او را از كجا پیدا كنیم؟ هر چه گشتیم پیدا نكردیم. به رئیس قبرستان گفتیم شما غسّالی دارید با این خصوصیت. گفت: ما این ساعت اصلاً غسال نداریم چون شما گفتید خودمان غسال می‏آوریم ما خبر نكردیم. چه كنیم؟ دیدم خوشبختانه مراسم را فیلمبرداری كرده‏ایم. فیلم را آوردیم. دیدیم همه چیز فیلمبرداری شده، مگر شخص غسّال. فقط دست‏های او فیلمبرداری شده كه بدن را جابجا می‏كند.

داستان سید عبدالکریم کفاش

سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»

 سید عرض کرد: آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم. حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد.

 پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»

سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت : قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید !

حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.» (کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی)

در کتابی از مرحوم آیت الله بهجت ( تحلیلی بر سیر و سلوک جامع فقه و عرفان – عبد خدا محمد تقی بهجت )درمورد سیرو سلوک خواندم :




من راهم این است که دستورالعمل فقط در یک چیز جمع شده در یک کلمه خیلی کوچک وآن ترک گناه است ، ترک گناه مثل چشمه ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد .




هرکس نیت خود را چهل روز( چله ترک گناه ) برای خداوند خالص کند چشمه های حکمت از دلش بر زبانش جاری می شود .




لذا پس از خواندن این مطلب تصمیم گرفتم چهل روز گناه و حتی مکروهات را ترک کنم . تاریخی را تعیین کردم ودر جایی از کتاب یاد داشت نمودم و از آن ساعت ترک گناه را شروع کردم . بطور مثال




-اگر شخصی کاری میکرد که مجبور میشدم کلمه زشتی بگویم به جای آن صلوات میفرستادم  




-غیبت کردن را بکلی تعطیل کرده بودم ،( حتی غیبت معاندین نظام ، آدمهای بد ، مرده ها و ... اگرهم اشتباهی شروع به غیبت می نمودم زود آن را قطع میکردم .




- نگاه کردن به خانم ها را برای خود حرام کردم ( قبلا به خانمهای بد حجاب و بد لباس نگاه میکردم و در دل بر آنها بد و بیراه میگفتم که چرا شئونات جامعه اسلامی را رعایت نمی کنند ). هر وقت چشمم نا خود آگاه به زنی می افتاد فورا روی بر میگرداندم .




- بعدا نگاه کردن به چهره آقایان را هم که مومن نبودند تعطیل کردم و به ندرت به مردها نگاه میکردم




- همه چیز را مو بمو رعایت میکردم ، مثلا اگر خرمایی میخوردم حتما باید هسته آن را در ظرف آشغال می انداختم احتمال میدادم انداختن آشغال در خیابان کراهت داشته باشد .




-واجبات را انجام میدادم و دقت بیشتری میکردم




- گاهی توفیق نماز شب هم پیدا میکردم




چهل روز را پشت سر گذاشتم نتایج جالبی داشت بطور مثال :




*در خیابان جوانی صدای موسیقی ماشینش را زیاد کرده بود من نگاهی با اعتراض به ماشین او انداختم همان لحظه صدای موسیقی اش قطع شد .




*برای خرید به مغازه بقالی رفتم دیدم تلویزیونش روشن است و ماهواره موسیقی خواننده زن زمان طاغوت را پخش میکرد به او گفتم : عزیز من کاسب نباید از این برنامه ها ی زشت تماشا بکند ! فوری خاموش کرد و گفت ببخشید از نصیحت شما تشکر میکنم . از آن به بعد هروقت مرا می بیند تمام قد به احترام بلند می شود ( وقتی خودمان آدم درستی باشیم حرفمان و امر به معروف مان تاثیر دارد ).




*روزی برای خرید نوشابه به مغازه بقالی رفتم ( پونک سر کوچه دوازدهم ) نه او مرا می شناخت و نه من او را می شناختم ، پس از خرید نوشابه صاحب مغازه به من گفت : حاج آقا عرضی داشتم ( نگران شدم که چی شده است ؟)گفتم بفرمائید :




گفت من یکسال است ،این مغازه را اجاره کرده ام ولی در آمدش خوب نیست اجاره آن را نمی توانم بدهم ، وسائل را گذاشتم بفروشم ( یخچال و ترازو غیره ) کسی نمی خرد . شما آدم خوبی هستید دعا کن این وسائل بفروش برود ، مغازه را تحویل صاحبش بدهم .




گفتم : از اینکه می گویید من آدم خوبی هستم شاید نباشم ولی چشم حتما دعا می کنم .


یک هفته بعد از جلوی آن مغازه عبور میکردم ، نگاه کردم ، دیدم مغازه تخلیه و تعطیل شده است .




پرده ها از جلوی چشمم کنار میرفت ، گاهی در تلویزیون میدیدم یک نفر صحبت می کند ولی همه اش ظاهر سازی است و باطنش چیز دیگری است ، با عجله تمام تلویزیون را خاموش میکردم .




آدمهایی را میدیدم که از آنها انتظار خواندن نماز شب داشتم ولی میدیدم که نماز واجبشان را هم به زور حتی آخر وقت میخوانند ، یا به نماز کم اهمیت هستند ، یا در ظاهر با من دوست و در باطن طور دیگری هستند ، یا علیرغم اینکه خیلی خشکه مقدس هستند در ظاهر به رهبری ارادت دارند و در باطن به او ایراد میگیرند .




با یک نفرروحانی شش سال بود قطع رابطه کرده بودم ، آن موقع به رهبر ایراد می گرفت ، بعد دیدم اصلاح شده و از گذشته اش پشیمان است ، دوستی مان دو باره رونق گرفت .




بهرحال چهل روز تمام شد ، از این که گاهی چهره واقعی مردم را می دیدم ناراحت میشدم ، میخواستم دو باره به حالت عادی برگردم .




لذا پس از اتمام چهل روز ، به حالت عادی برگشتم ولی بعضی از اثرات ماندگاری آن چهل روز برای من تقریبا همیشگی شد و از آن لذت میبرم .




بعضی عادت های بد من هم کم شد ، مثلا میخواهم به مرده بدی فحش بدهم میگویم به قبر فلانی ! و در ادامه میگویم فاتحه بفرستم ( خدا تمام اموات را بیامرزد و گناهان آنها را عفو نماید ).




از آن چند اثر ماندگار مثبت (ترک چهل روز گناه) لذت میبرم و آرزو میکنم کاش این کار را در جوانی هم تجربه کرده بودم . خدا بیامرزد العبد خدا مرحوم آیت الله بهجت را






والسلام

گفتین خوشتون اومد براتون اینارو فرستادم هم لذت ببرین هم براتون انگیزه بشه به یاری خدا

شما خیلییی خوبین خیلیییی

انشاءالله هرچی از خدا میخواهید بهتون بده 

خیلی قشنگ بودن همشون با اشتیاق خوندم🥺♥️

حجت الاسلام سید مصطفی هرندی نقل می‌کردند که:






روزی آیت الله محمدتقی بهجت رضوان الله علیه از من احوالپرسی کردند و پرسیدند: «خانه خریدی؟»، گفتم بله آقا! الحمدلله!






پرسیدند: «خوب است؟ راحت هستید؟»، گفتم: بله در خانه راحت هستیم، ولی راه خانه دور است و برای خواندن درس میآیم و برمیگردم، از این جهت خوب نیست!






گفتند:«خوب است شما طی الارض تحصیل کنید(به دست بیاورید)»! گفتم آقا! الان من در خدمت شما هستم، هر طور که می توانید الان برای من طی الارض تحصیل کنید!






فرمودند:«صلوات بفرستید»! پرسیدم:«صلوات که می فرمائید برای _تحصیلِ) طی الارضِ من است؟» گفتند:"




گیرم که طی الارض حاصل کردید و از اینجا(قم) پنج دقیقه ای رفتید مشهد، چیزی نیست! شب اولِ قبر که «طی الارض» نمی آید برای تو کاری بکند!






اما «صلوات» که بفرستی، هر صلواتی چقدرها در قبر و قیامت به دردت میخورد؛ راه شما که دور است در عوضِ آن، صلوات بیشتر می فرستید تا نزدیک باشد(که صلوات کمتر بفرستید)»!

روزی حقیر از حضرت استاد حسن زاده آملی پرسیدم:










آیا شما دارای طی الارض هستید و دستتان در مساله طی الارض باز است؟ ایشان این جمله را فرمود: «ریاضتش را کشیده‌ام».








🔹️پسر ایشان؛ علی آقا، روزی به من گفت:




در خدمت آقاجان که هستید سعی کنید از اسرار مگوی ایشان بهره بگیرید، از تخصص‌های ویژه‌ای که در اختیار ایشان است و در جای دیگر پیدا نمی‌شود بهره بگیرید.








🔸️پرسیدم: مثلا؟






اشاره کردند که زمانی ما با آقاجانم در ایرا به سر می‌بردیم و والده در آمل بود، و دلمان برای مادرمان تنگ شده و مدت زیادی بود ایشان را ندیده بودیم.






خدمت پدر گفتم: دلمان برای مادر تنگ شده، فکری بکنید، برویم به آمل سری بزنیم.






ایشان گفتند: دلتان برای مادرتان تنگ شده؟




می‌خواهید برویم پیش مادر؟ گفتم: بله.








 ایشان فرمودند چشمانتان را ببندید! ما هم چشمانمان را بستیم و گفتند: باز کنید. باز کردیم دیدیم آمل در خدمت مادر هستیم!












📙جناب استاد حسن رمضانی،


حدیث سهر، ص ۳۱۳

🔸💎🔸 فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمند هستید در تبریز.

 با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی. نجف میشوید. 

گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد!

 بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی می میرد!

 دوباره فرزند میدهد دوباره…!! 

این درحالی ست که فقر گریبان تان را گرفته. 

در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. 

حتی رختخواب!….


همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر میبرد.

 علامه درباره ایشان گفته بودند: ” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! 

یا :“اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدم” 

صبر حیرت انگیز.. .

نوشتن المیزان…

 علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند. 

علامه در جایی فرموده بودند: “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(ع) را میشنیدم!”


همیشه به جایگاه او حسرت میخورم! 

با خودم فکر میکنم وقتی که داشته خانه را جارو میزده، یا وقتی برای علامه چایی میریخته، میدانسته در آسمان ها انقدر معروف است؟

 میدانسته در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثر است؟

کاش کتابی از زندگی نامه اش چاپ شده بود.

 کاش برای ما کلاس آموزشی میگذاشت.

کلاس اخلاق. اخلاص.

کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی.

 کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم؟

 کلاس چگونه بدون قلم بدست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم؟

 کلاس چگونه مهم باشیم اما مشهور نه؟

 کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم او را در بدترین شرایط یاری دهم؟

 کلاس…


همه ی این ها چند واحد میشود؟

 چقدر واحد پاس نکرده دارم....


      ⁣⁣بانویی که علامه را بالا کشاند!


 یاد کنیم از بانو « قمر السادات مهدوی»؛ 

کسی که علامه درباره اش می گفت: «⁣این زن بود که مرا به این جا رسانید».

می گویند پس از آنکه حضرت مریم علیها السّلام از دنیا رفت، حضرت عیسی علیه السّلام جنازه ی او را پس از تجهیز به خاک سپرد، سپس روح مادرش را دید و گفت: «مادر! آیا هیچ آرزویی داری؟» 


 حضرت مریم علیها السّلام پاسخ داد: «آری، آرزویم این است که در دنیا بودم و شب های سرد زمستانی را با مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد می رساندم و روزهای گرم تابستان را روزه می گرفتم.» (داستان هایی از یاد خدا، ص۲۸-۲۹)

خیلی جالب است این افراد که همه فکر و ذکرشان به عبادت خداوند اختصاص داشت و در هر کاری به یاد خالق خود بودند، آرزوی صیام و روزه داری آن هم در هوای گرم تابستان را می کشند. .

به راستی روزه داری در تابستان و فصل گرما چقدر نزد خدای متعال ثواب و ارزش دارد، که حضرت مریم(س) آرزوی این نوع از بندگی را داشت. باشد که ما نیز قدر این ساعات و لحظات خود را بیش از پیش بدانیم، که شاید روزی و در جایی این روزه های ما به کار آیند و حائلی شوند بین ما و آتش جهنم و نقطه اتصالی شوند بین ما و خدای ما. ان شاء الله

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز