حالا یه خاطره از داداشم بگه سال پیش
کارخونه روبروشون پفک اشی مشی هستش
گفتن آتیش گرفته
از این کارخونه برید کمک
داشمم گفت وقت شام خوردنم بود گشنه
میکه بچها رفتن کمک منم تا شامو خوردم رفتم ک برم کمک
دیدم خاموش کردن نیروها فقط قیافه من تو فیلم بود که برای کمک رفتم محوطه
مهندس شرکت که همون صاب شرکت بود
گاو قربونی کرد
به همه نیروهای کمک حتی داداشم کلی گوشت قربونی دادن 😅