2777
2789
من رها هستم کلاس هشتم رو تموم کردم و اما خاطره

یا خدا


الان بهتره بخوابی و بهش فکر نکنی

❤️‍🔥اصن زن بهرامممم💍 😁  به نام خدایی که بهرام را افرید 😂🤚❤️  قشنگتر از چشات کجاست بگو برم‌بجورم🥺  

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

نمیدونم چرا با توجه به تاریخ عضویت و عنوان چیز خوبی توی سرم نمیاد.

میخواد صبحمونو بجای اون جن گیر نی نی سایت و کاربرای پرحاشیه ی سر صبح دیگه بسازه خداکنه عکس آپلود نکنه این یکی😑🤣🤣🤣😁

...

فک کنم بحرفت گوش کرد و واقعا رفت خوابید 🤣🤣🤣🤣

چ بچه خوبیه پس🤣


شابدم‌مامان باباش گوشیو ازش گرفتن

❤️‍🔥اصن زن بهرامممم💍 😁  به نام خدایی که بهرام را افرید 😂🤚❤️  قشنگتر از چشات کجاست بگو برم‌بجورم🥺  

پارت ۱

این خاطره مال کلاس هفتم ام بود 

وقتی که رفتم کلاس اضافه ریاضی برای هفتم جلسه اول خانم پاشایی برای معرفی گفت که بعله من پرستار و دو سال هست کهتو مدرسه توک به عنوان معلم ریاضی و پرستار مدرسه برای اینکه سال آتی پیس خیلی از دانش آموز ها  مدرسه رو می پی چوندن دارم کار می کنم ولی امثال از ماه  آینده شاید بیام تو این مدرسه پرستاری کنم این هارو که گفت از ترس زدم زیر گریه آخه من تاحالا سرم نزده بودم از آمپول هم وحشت داشتم که اومد کنارم و گفت چته دخترم تا حالا که خوب بودی حرف بدی زدم ازم ناراحت شدی زیر لب گفتم نه گفت پس چی از چیزی ترسیدی نکنه  از اینکه گفتم پرستار ام ازم می ترسی آروم گفتم اوهوم و سرم و به نشانه بله پایین انداختم  گفت نترس دختر کاریت  ندارم که تا وقتی حالت خوب باشه مگه مریضم بهت قرص شربت آمپول بدم انقدر ازم نترس که مبینا دوست صمیمیم گفت میرم برات آب بیارم که هراسان گفتم نه بشین گفت میریم آب بیارم یکم آروم شی گفتم مبینا آجی نرو تنهام نزار گفت همش برا یک دقیقه که میخوای با خانم پاشایی و بقیه تنها باشی انقدر خراسان حرف میزنی بابا مس خوام برم آب بیارم نمی خوام که برم آب رو بسازم که تول نمی‌کشه که سرم گزاشتم رومیز و گریم بیشتر شد خانم پاشایی گفت دخترم چه اسرارا ری داری حالا تنها ش بزاری معلوم حسابی ازم می‌ترسه خودم می رگ براش آب می یارم که از اون زیر گفتم نه من حالم خوبه لازم نیست الان آروم یشم که خانم پاشایی آروم آروم نوازشم می‌کرد و می‌گفت نه ترس سرت رو بیار بالا یکم هوا بهت بخوره آروم تر میشی وقتی دید یکم آرو ترم گفت پس من درس و شروع می کنم یکم حواست پرت بشه یکم ترس و استرس ات یادت میره هر لحضه بیشتر و بیشتر ازش میترسیدم میکم از مبحث که تمام شد گفت این توری نمی شه باید بعد کلاس بیای پیشم یه نیم‌ساعت با هم حرف میزینیم  ترست کم میشه که گفتم میشه جلسه بعد با هم حرف بزنیم گفت نه جلسه دیگه معلوم نیست بیای راستم میگفت وقتی میرفتن خونه دیگه عمرن جلسه دیگه میو مدم 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   narzgol  |  44 دقیقه پیش