یه خانومه منو دید برای پسرش خاستگاری کرد گفت که بیاییم خونتون مادرمم گفت نه جلسه اول بیرون قرار بزاریم دخترپسر همو ببینن اگه پسند کنن بعد برای خاستگاری میایین خونه .حالا فردا قراره مادرو پسرش بیان بیرون پارکی چیزی همو ببینیم منم بامادرم میرم بنظرتون چجور رفتارکنم باپسره حرف بزنم چی بگم اخه پیش مادرا هم خجالت میکشم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...