منو خواهرم خیلی صمیمی هستیم من شهر غریبم یک سال بود نیومده یودم شهرمون ماه ۶ ام بود بهم نگف باردارم دخترعموم زنگزد گف بعد ک بهش گفتم گف میخوساتم سورپرایز بشی بیخیال شدم گفتم بچه ات جیه گف معلکم نیس پاهاشو باز نکرد هر دومون دوتا دختر داریم ایشون بچه سومش بود خلاصه من ماه ۸ام ایشون بود دیروز اوندم شهرمون رفتم خونش رفت سونو قبلش گف دعا کن بریچ نباشه دکتر گف بریچه گفتم نترس میچرخه خلاصه نگران بود رف زنگ زد گف خداروشکر چرخیده گفتم چیه گف پسره منم خوشحال شدم تبریک گفتم نگو اینا از ماه سوم میدونستن بهمدروغ میگفتن شوهرش تا اومد گفتم مبارکه گف مگه تو نمیدونستی چیه ؟مخفی کرده بودن؟؟؟ خودش سوتی داد منم ناراحت شدم امروز اومدم این پیامو داد