هفته ای دوبار کار دوبار گفتار اگر بهم وقت بده سه بار میبرم که اینقدر وقتش پره که نمیده مهد هم که خب هرروز میره ...ببین همش به مرور درست میشه مربی پسرم میگه بچه ای که تازه شروع کرده طبیعیه اکو داشته باسه اگر اکو ادامه دار باشه بده
با بلاهایی که سرم اومده آدم بدبینی شدم اگر دور از جون اون یکی هم همین باشخ حتی بدتر باشه چی؟! من که بازداری هام استراحتیه دو تاهم سقط داشتم اینم بعد دوسه سال حامله شدم دیگه واقعا توان دوباره طیرکردن این همه مراحل ندارم فقطرامیدوام شوهرمم ول کنه این مسئله رو همش میگه ما نباید ی بچه سالم داشته باشیم و این حرفا بهش میگم از کجا میدونی سالمه میگه حالا ی بار اینطور شده خدا واقعا منو با این مسائل خیلی عذاب داد من خودم کم گریه میکنم از شوهرمم باید بشنوم ...امروز بچه رو بردم کلاس اینقدر با بغض نگاهم کرد رفت تو کلاس که خودمم کلی گریه کردم بعدش اصلا این روزا اعصاب درستی ندارم هیچ کس هم نمیفهمه ....فقط مامانم درکم میکنه .....کاش خدا جون منو می‌گرفت اینو خوب میکرد
خدانکنه عزیزم کاملن حق داری عزیزم کاملن درکت میکنم منم حاملگیم استراحتیه سقطم کردم سخته میدونی من دیگه رد دادم واقعیت جگرم کبابه برادخترم بچه سالم میبینم لذت میبرم براهمین میخام ریسک کنم اگ سالم بود شکر اگ نبود خودمو بچه هارو میکشم خلاص...واقعیت الان دوچیز منو میتونه ب زندگی برگردونه یکی خوب شدنه دخترمه ک جزو محالاته دومیم ی بچه سالم🥺🥺🥺🥺مگه ماها چیز زیادی میخوایم ازخدا ک اینجوری امتحان کرده🥺🥺🥺
خدابهشون بچه سالم داده..،خدای تاحالا بد کسیو نخواستم ولی گاهی دلم سیاه میشه میگم اونا از بدبختی من ذوق میکنن پس کو خدای من تا دل منم ارام کنه.....،من معمولا خونه پدرشوهرمم وقتی میرم اون جاریم نیست تاحالا هرچی گفته جواب ندادم شوهرم قسم خورده اگ یبار دگ چیزی بگه توجمع شلوارشو درمیارم میندازم گردن برادر بی عرضم
منم از همین میترسم خیلی اکو داره پسرم ولی امروز ازش سوال کردم جوابم رو داد گفتم تو مهد کودک دختر زدت پسر زدت کی زدت گفت دختر بعد گفت من گریه کردم فقط همین صورتش زخمی بود میدونستم زدنش مربیش میگفت ن خودش خورده زمین
بهش بگو جای زخمه معلومه یکی بهش زده پیگیری کن همش ببین من همش پیگیر پسرم هستم هم میرم هم زنگ میزنم ببینن هیچی نیمگی سواستفاده میکنن ولی انصافا مدیر مهد پسرم خیلی خانوم با شخصیتی هست و حواسش جمعه ...تو کلاسشون ۵ یا ۶ نفرن خیلی مراقبن
والا چی بگم دیگه عذاب سختی بود تا آخرین لحظه عمرم نمیتونم راحت باشم چون پسرم همیشه حمایت میخاد این از همه چی سخت تره برام .... نمیدونم خواهر یا برادر داشتن به دردش میخوره یا ن دوره بدی شده امشب دوباره همسرم گفت منم باز قبول نکردم و از معایبش گفتم
