2777
2789
سلام معصومه جان من رو راهنمایی کنین ب همسر گفتم این ماه حقوق رو بده من اداره کنم ولی نمیتونم برنامه ...

عزیزم بنظرم هزینه های همسرتون یکم زیادی بالاست

نصف حقوقتون قسط هست و نصف دیگش هزینه های همسرتونه

میتونید یه تجدیدنظری تو این موضوع بکنید

جسارت نشه یوقت عزیزم🤍

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ملك رو به نام شما زد؟؟ منم شاغلم با پول خودم يكم طلا خريدم البته بيشترش از مجرديمه ولي چيزي بخر ...

خب پس کمک نکن... من به اسمم هست ولی هر روز هم خودش هم خانوادش میگن.باباش میگه برگردون به اسم پسرم

سلام معصومه جان خوبی عزیزم ؟ عزیزم یک نقدی بهت بکنم عزیز شما از شرایط الانت‌میگی در صورتی  من و ...

عزیز دلم ❤️ چرا قبلا که در این باره صحبت کردیم 


گفتم که همسر من هم به شدت آدمی بود که سخت گیر بود 


حق نداشتم من با غریبه حرف بزنم حتی جنس خودم 😊


یعنی در این حد 👌


حق نداشتم تنهایی برم در خونه رو باز کنم چه برسه که برم یه تک پا بیرون 😊


حق نداشتم بیرون رفتنی آرایش داشته باشم 👌


حق نداشتم بیرون رفتنی ...مثلا به رستوران و اینا که سالی شاید  یه بار به زور می‌رفتیم ..روبه روی جماعت بشینم 😊


.حتما باید پشتم به جماعت بود 👌


حق نداشتم پرده ی خونه ام رو بکشم به خونه ام نور خورشید بیوفته 😊


یعنی همسرم که از سر کار میومد اول پرده ها رو چک میکرد که ببینه که از کنار پنجره بیرون دیده میشه یا نه 🤦


و یا از بیرون هی می‌رفت می پایید وای بر من میشد اگه از پنجره بیرون خونه ام دیده میشد 😊


خیلی خیلی حساس بود همسرم ❤️


همیشه اکه میخواستم برم بیرون باید یا با خودش میرفتم یا زنگ میزدم برادرم ...میومد دنبالم می‌برد 


بذار یه خاطره رو هم تعریف کنم...فک نکنی عزیزم فقط برای تو این روزها 😊😃


یه روز با نامادری اولم که حرف می زدم گفتم ...مامان فردا می‌خوام بیام خونتون ...داداشم رو بفرست دنبالم بیاد منو بیاره خونه اتون ...امید دیر وقت میاد ❤️


برگشت گفت امید که تو رو نمیپاد خودت سوار آژانس شو بهش میگی که با داداشم رفتم ...


گفتم آره فکر خوبیه اینطوری میگم ولی حواست باشه که به داداشم بگی که معصومه با تو اومده ...اگه امید بهش زنگ زد یه وقتی 


گفت باشه ❤️ شب اش امید اومد❤️گفتم عزیزم فردا برادرم میاد دنبالم میرم خونه ی مادرم 


گفت کی میاد داداشت ؟گفتم ساعت دوازده اینا نمی‌دونم دقیق 


خلاصه فردا شد و معصومه کوله اش رو جمع کرد😃 ...آماده ی رفتن شد ...باور می‌کنی دخترم شش سالش بود ولی من حق نداشتم تنهایی جایی برم ؟


ساعت دوازده بود که رفتم سر کوچه زنگ زدم به آژانس 


نگو همسرم منو میپاد 🤦وای بر من ...اومد جلوم گفت کووو داداشت 😢


هول هولکی زنگ زدم به نامادری ام ...خدا بهش عزت و سلامتی بده ...زن فهمیده ای ❤️


گفتم مامان کو داداشم دیر کرد آخه ؟

گفت توراه ...قطع کن ببینم کجا مونده 


همسرم داد زد که ...کو ...تو به من دروغ میگی ...فکر کردی من احمقم🥺 ...برو گم شو تو خونه 🤦و هزار تا فحش دیگه 


گفتم چه دروغی آخه ؟ چرا اعصبانی میشی ؟یه لحظه اجازه بدم من حرفمو بزنم 


چشمش رو بسته بود و دهنش رو باز کرده بود 🤦


تو همین لحظه ها بود که داداشم با آژانس رسید به دادم 😊


یعنی موندم به بزرگی خدا که 😊چطور برادرم تو فاصله ی کم خودش رو رسوند 😍


از همه مهمتر خدا باهام بود .. آزانسی که بهش زنگ زده بودم نمی‌دونم چرا نیومد 😊اصلا خبری ازش نشد 👌


داداشم اومد ..دید جرو بحث میکنیم ..داداشم گفت ببخش خواهر


معطلت گذاشتم  تو راه تصادف شده بود راهها بسته شده بود 👌


بعد داداشم روبه همسرم کرد گفت نبینم به خاطر تو میگی ها چی شد حالا ؟


همسرم سر افکنده شد گفت دیگه از اینکارا نکن ...تا نرسیده جلوی در ...از خونه نیا بیرون 🤦


منظور از تعریف این داستان عینی ...اینکه گلم 


درسته نقدم میکنی ولی بی انصافی نکن کی از من سوال پرسیدین جواب ندادم ؟


اینجا گروه اقتصادی ولی من با این همه حال هر کمکی از دستم بر بیاد در هر زمینه ای انجام میدم ... راهنمایی میکنم 


...از خونه زندگی خودم حرف میزنم ...که شاید یه کمکی باشم برای دوستانم❤️ دیگه نمیشه که من بدونم مشکل تو چیه راجبش حرف بزنم 👌 شاید من بدون سوال کردن ازم اینارو بگم 


دوستان بیان بگن خب چه ربطی داره ؟ما اومدیم اینارو بخونیم 👌

بگزریم حالا .....


پس اینو بدون عزیزم برای خیلیا شاید اتفاق بیوفته 👌


همسر من یکی از اون خیلیا بود که ...خیلی روم حساس بود 


تنها کاری که کردم ...اعتمادشو جلب کردم ❤️


گفت حق نداری بیرون بری تنهایی گفتم چشم 👌


گفت حق نداری آرایش کنی گفتم چشم عزیزم فقط برای خودت آرایش میکنم ❤️


اولین بارم بود که میخواستم یواشکی برم که اونم اونطوری شد 🤦


اونجا بود که فهمیدم باید بشینم خونه و اعتماد همسرم رو جلب کنم ❤️ به مرور زمان درست خواهد شد عزیزم 


ببین الان شرایط منو با شرایط هجده سال پیش 😊


و خیلی خیلی قلب سیاهی های دیگه اش که بماندددددد 


نمی‌دونم فارسی اش میشه قلب سیاه یا چی 😊😁😉

@masomehjon   فک کنم ندیدی عزیزم دوباره. تگت کردم

قربونت برم من ❤️ به سوالات هنوز نرسیدم 


دونه دونه میام با حوصله جواب بدم ...حق کسی ضایع نشه عزیزم 😘

مرسی که صبوری میکنین 


فقط برای دوستایی که برنامه می‌خوان ...بدون نوبت جواب میدم


که معطل نشن 


و اینکه عزیزم درست تگ نکردی ها 😉😊این من نیستم 😉

عزیز دلم ❤️ چرا قبلا که در این باره صحبت کردیم  گفتم که همسر من هم به شدت آدمی بود که سخت گ ...


میشه بیشتر واسه این راهنمایی مون کنی گلم چون من واقعا ب خاطرش دارم اذیت میشم

سلام دوستان متاسفانه طلا چقدر رفت بالا   

من پول گذاشته بودم ویپاد سکه جمع کنم بعد برم بخرم

خیلی ناراحت شدم بنظرتون روند همینطور صعودیه

 مامان جونم خودت میدونی نفسم به نفست بنده
تا جایی که میتونیم و بشه راهنماییشون میکنیم اگه گوش ندادن سر خودشون به سنگ میخوره ...بهش گفتم پولتو ...

راستی من چند روز پیش اینجا گفتم بچهام رو اونقدر دوستدارم که لقمه رو از دهن خودم درمیارم میذارم تو دهن اونا....فداکاری از خودگذشتی بیش از حد ....اما به خاطر خودشون دارم این اخلاقم رو عوض میکنم ....دوستان توی  این تاپیک و  تو خاص و دور همی خیلی برام پیام گذاشتن و راهنمایی خوبی کردن

باید بچهای قوی بار بیارم... باید جوری تربتشون کنم که در اینده  بشن تکیه گاه زن و بچشون....باید مثل کوه استوار باشن در مقابل این اقتصاد و تورم و مشکلات جامعه...من خیلی روی درس و ادمه تحصیل بچهام حساسم جوری که برای امتحان خودم بیشتر استرس دارم...پسر بزرگ از درس متنفره ...مجبور بودم شب امتحان خودم از روی درسا بخونم و اون گوش بده و بلکه یه چیزی حفظ کنه...۱۱سال قبل از اونا بیدار شدم و بعد اونا خوابیدم ...افسردگی شدید گرفتم سر تحصیلشون و خودخوری....اخرش مجبور شدم تسلیم بشم ....راهیه که خودش انتخاب کرده...به تحصیل علاقه نداره ....صحبت و مشاوره و هیچی روش تاثیر نذاشت ....موهای مشکی نازنیم سفید شد و افاقه ای کرد

سرانجام کنار اومدم با انتخابش که تا مدرک دیپلم وبا زور ادامه بده

کنار اومدم و قبول کردم قرار نیست همه با تحصیل و با مدرک موفق بشن

کنار اومدم با انتخابش با سختی انتخابش 

کنار اومدم با اینکه سرتاپا روغنی و کثیف ببینمش 

مجبور شدم پا رو قلبم بذارم و غصه دست و صورت زخمی و سوخته اش رو نخورم

مجبور شدم که مقایسش نکنم با هم سالاش

 با بچهای فامیل

شاید خلقت بچم استعدادش و تواناییش و علاقش متفاوت باشه با بقیه....همین الانم که دارم اینارو مینویسم تپش قلب دارم

 اما مینویسم که باورش کنم ....باید بسازیم با بچهامون ...باید حمایتشون کنیم باید کنارشون باشیم....کمکشون کنیم تو راهی که انتخاب کردن موفق بشن...ممکنه هدفشون و انتخابشون باب میل ما نباشه اما این حق رو نداریم که به جاشون تصمیم بگیریم

انشالله خدا کمکم کنه مادر قوی باشم...با انرژی و تاثیر گذار

اینارو اول برای خودم نوشتم که هرزگاهی بخونم و یادم نره چه قراری با خودم گذاشتم

 


معصومه جان چون حرفشو پیش کشیدی بگم من اندازه یک چهارم لیوان ازاب برنج که ابکش کردم با یه قاشق روغن م ...

خیلی ممنون عزیزم تجربه اتو در اختیارمون گذاشتی 😘❤️

حتما امتحان میکنم ...

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز