نه دیگه عزیزم جرات نمیکنن داشته باشند
چون خیلی ریلکس و با احترام به بزرگترشون یعنی پدر مادرش میگم که ....تو این دوره زمونه ی سخت
مردم به زور خرج خودشون رو میرسونن
الان مردم تو خرج خودشون موندن
و اونقدر گفتم که ملکه ی ذهن همسرم شده ...که اگه یه وقت انتظار داشته باشند ...جوابشون رو بدن
اون روز الکی اسم خواهرم رو آوردم ببینم همسرم چی میگه
گفتم وضعیت خواهرت رو که به خواهرم میگفتم
خواهرم میگفت بهشون برس ...پول بدین ...معطل نمونن
باز کردم توضیح دادم که مثلا به خواهرم گفتم که فلان وقت ما احتیاج داشتم ...همه اشون پشت کردن بهمون
همسرم کار نداشت هیچ کس یه بار تعارف نکرد
همسرم پول اسباب کشی برای خونه نداشت ...دوازده سال پیش
گفتیم ماشینتون رو میدین پیکان وانت بود ....گفتیم بدین ما یه ساعت اسباب کشی کنیم بدیم
که ندادند بهمون ...راضی نشدند خودشون هم بیان که دست خودشون باشه و کمک امون کنن
همسرم گواهی نامه نداشت ...موتورش رو هجده سال پیش گرفتن ...همسرم موقع اسم پر کردن ....اسم دامادشون رو پر کرد که حداقل موتور رو بدن
نیاورد گواهی نامه اش رو نشون بده ... غریبه برامون آورد
گفتم اون زمون که چک داشتیم برای ماشین ....باید پول جور میکردیم ...اینا هم قرار بود فرداش برند واسه خونه اشون فرش بکیریند
همسرم گفت ما این چک رو بدیم به شما ده روز بود چک ...هیچ کس قبول نمیکرد خورد کنه
گفتیم چک رو بدیم به شما ....پول نقد رو بدین به ما
چک ما برگشت نخوره ..امانتی گرفته بودیم چک رو که باید پر میکردیم ....خیلی برامون بد میشد اگه برگشت میخورد ...برای ماشین گرفته بودیم اون زمون
گفتند باشه فکرامون رو بکنیم بگیم
همسرم گفت واسه تو که فرقی نمیکنه ...به لوازم خانگی بگو چکم ده روزه است ....
شب پیام دادند که نمیتونیم .....
یا چندین سال پیش یه قالی آورد بباف نصف و نیمه ول کرد
گفتم آقا محمد اینو میخوای چیکار کنی موریانه میوفته ها اگه نبافی
قالی شش متری بود ...گفت معصومه خانوم اینو خواهم فروخت
گفتم بفروش به من ....گفت واقعا مشتری هستی ؟
گفتم واقعا مشتری هستم ...ولی قالی که دستم آخراش بذار در بیاد ...به دو هفته پولت رو میدم
گفت باشه ....شبش با هزار درد سر آوردیم خونه قالی رو
صبح زود دیدم اومد سر زده جلو درمون
گفت با پدرم حرف زدم ...نظرم عوض شد
اومدم دنبال فرش ....برد نگه داشت ...به یه ماه نکشیده فروخت
اونم به سه ماهه چک فروخت
و هزاران حرف و حدیث دیگه عزیزم ❤️ در حالیکه همسرم ...اون زمون مجانی خونه اش رو سفید کاری کرده ....لوله کشی کرده...سیم کشی کرده ...یه قرون هم پول نگرفته
هر سال عیدی میده ....بدون اینکه به بچه هاشو عیدی بدن
هر کاری بگن با کله میره .....ولی
ولی خواهرش یه بار نگفته این همه برادرم اومده یه قدم هم من برم جلوش ....
اینا رو تند تند براش یاد آوری میکنم و در کنارش از بی مدیریتی هاشون میگم ..
.که همسرم برگشت در حرف خواهرم که الکی خودم مطرح کرده بودم
گفت به من نمیرسه ....الویت من خانواده ام ... بچه هام
به خواهرت بگو که دلش نسوزه. براشون ...
به ما هیچ ربطی نداره ....من زرنگ باشم ...زن و بچه ام رو راضی نگه دارم ...
اینا رو هم عزیزم یه شب به دست نیاوردم ها ...نوزده سال با منطق گوشش رو پر کردم...و واقعا دیده که طرف منه اینطوری عزیزم ❤️