نمونه بارز بی مدیریتی همسر منه. دیروز پول توی کارت رو حساب کردیم دیدیم برا قسطا سر به سر میشه و هیچی خونه نداریم. رفتیم با اعتبار تارا ۵۰۰ تومن خرید کردیم. فقط یه روغن امروز نیاز داشتیم اونم واجب نبود برای کیک میخواستیم. چون مغازه سر کوچه خیلی گرون فروشه گفتم خودم عصر میرم میخرم گفت نه الان میرم سریع میگیرم. رفته بیرون و برگشته با دو تا روغن اونم مارک متفرقه. میگم چرا دو تا خریدی میگه ارزون بود. میگم چند خریدی میگه دونه ای ۵۵. بعد قیمت روش زده ۴۸ تومن! منم همش تو ذهنم هی میگفتم آروم باش ریلکس باش چیزی نگو ولی دیگه نتونستم خودمو نگه دارم گفتم دیروز پول نداشتیم رفتیم قسطی خرید کردیم. من اینقدر چیز نیاز دارم برای خونه که از همش زدم که پول برا قسطا بمونه بعد تو میری روغن اضافی میخری میذاری تو کابینت که چی بشه.
دیروزم مثلا خواسته هزینه هاش کمتر بشه!یه قفسه برای مغازه ش نیاز داشت گفت خودم درست میکنم. گفتم عزیزم کوچیک بساز خیلی بزرگ نباشه،دست و پاگیره.
رفته اونجا با دوستش مشغول شده و مثلا قرار بوده ۷۰ سانتی باشه یک متر و خورده ای گرفته اندازه هاشو. باز وسیله کم آورده و مجبور شده بره بخره. میگم چرا بزرگ گرفتی میگه اخه قشنگه! من دوس داشتم سرمو بکوبم به دیوار. گفتم اره خب خیلی قشنگه. اینقدر چیزای قشنگی تو دنیا هست که من دوس دارم داشته باشم ولی پولشو ندارم و متاسفانه کارتم خالیه.
یعنی میخوام بگم اصلا فکر پولشو نمیکنه.
کارت و خرج و مخارج هم که به من نمیده که مدیریت کنم. دلش هم میدونم به چند گرم طلای باقیمونده ی من خوشه که وقتی کم آورد ببره بفروشه.
یازده تومن پیش خواهرشوهرم داشتم. امروز میگه قراره بریزه اگه لازمش نداری ببرم برای مغازه خوراکی و اینا بخرم. حالا خوراکی مغازه نهایتا سه چهار تومن میشه ها. بقیشم نمیخواد بهم بده!
منم گفتم اونو برای قسطام نیاز دارم اگه بهم ندی قسطامو خودت باید بدی. قسطام دو سه تومنه ولی بهش گفتم ۵ تومنه.
هرچند میدونم اینم میذاره تو کارتش خرج میکنه و باز میبره طلاهای نازنین منو میفروشه.
خیلی دوس دارم طلاهام زود تموم بشن تا ببینم بعدش میخواد چیکار کنه و چطوری مدیریت شایسته ش رو ادامه بده!
دیگه کلافم کرده
نمیدونم چجوری خرج و مخارج رو بگیرم دستم