ما همه باهم رفیقیم

دقیقا

البته اینم بگم

داداشم هم اخلاقش تند هست 

ادای روشن فکرارو درمیاره اما توقع داره دختری که مستقله و شغل داره مطیع باشه و بدون اجازه ش آب نخوره

هنوز دختر نیومده توقع داره مثل من و شوهرم باهم برخورد کنن

واقعا اشک تو چشاش جمع شده بود و ناراحت بود مامانم و داداشای دیگمم گفتن 

من خیلی دلم برای دختره سوخت ولی خب دخالت نکردم

میگم کاش نمیدیدمش

برای بله برون خودم 

خانواده همسرم پارچه سنگ دوزی شده

قرآن 

یه تیکه طلا که خودم انتخاب کردم چندروز قبل

یه سبد گل

شیرینی

البته من چندین مراسم داشتم قبل از نامزدی (آشنایی-خواستگاری با پدر و مادر-مراسم تعیین مهریه با حضور پدر و مادر و خواهر همسرم-یه مراسم با حضور عمه شوهر عمه مادرو پدر همسرم ) بعدش 

 بله برون و جشن نامزدیم هم باهم برگزار شد 

یه میز بزرگ چیدیم با میوه گل شیرینی شربت و شام هم دادیم 

برای داداشم ما نرفتیم 

اما جعبه شیرینی و خنچه شیرینی دیزاین شده 

یه سینی بزرگ که توش چادر سفید قرآن نشون نقل و گلبرگ

اونجا نمیدونم چه خبر بوده

عه من نمیدونستم ممنون که گفتی 

نه من نمیگم حرف تو نادرست هست انفاقا راهکار و روش تو درست هست ،اینکه بپذیرم اطرافیانمون رو به همون شکلی که هستن اعصاب خودمون راحت میشه کمتر حرص میخوریم 

اما من یا افسانه هنوز نمیتونیم به این مرحله برسیم و اینکه شما ها چندین خواهر برادرید ما فقط دونفریم بیشتر حرص میخوریم بیشتر تبعیض ها به چشممون میاد

برای من وسایلا رو تو یه باکسایی اوردن که قشنگ بود الان نمیدونم چی مد شده به داداشم گفتم خودت ودختره بخرین وببرین خونه ی روستا قایم کنین چون من واقعا  وقت ندارم که زودتر برم شهرمون یا اینجا با بچه برم خرید کیان هم که مدرسه داره نمیشه چند روز مرخصی گرفت.ممنونم که نوشتی🫂

اره عزیز هممون تغییر کردیم از وقتی باهم آشنا شدیم 

منم قبلا همش معده درد داشتم 

چقدر راحت مادرتذدرپغ میگه

دروغ*

متوجه حرفات شدم عزیزمم

درست میگی دقیقا

هم سن هم تعداد خواهر و برادر خیلی تاثیر داره 

انشالله میرسید چون ما علاوه بر اشتباهات پدر و مادر رنج دیگری داریم اونم رفتارهای استباه خواهر و برادرهای دیگه س

من از پارسال تا به الان با داداسام چالش هایی رو پشت سر گذاشتم که نفس گیر بودن اینجا ننوشتم راجع بهش

آخریش فوت مادر بزرگ همسرم بود که با اینکه همسرم خیلی به همشون احترام میذاره جز یه داداشم کسی تسلیت نگفت و …

فنگ هایی که میندازن تو زندگیم 

من با حرفات موافقم بیشتر از همه اینکه گفتی سنم بیشتره من خودم سی رو که رد کردم انگار عوض شدم واقعا

انشالله یک روزی همه در کنارهم از بهترین لحظاتمون بگیم و به کمک هم چالش ها رو به خوشی سپری کنیم 

عالیه👍👍👍

خواهش میکنم 😘

دقیقا واینکه من همه ی دردم بی محبتی هست مخصوصا از‌وقتی که خودم مادر شدم برام این موضوع پر رنگ تر شده که چطور اینهمه میتونه منونبینه سارا واقعا با من خیلی بد برخورد میکنه حتی سلام هم نمیده وگرنه به قول ترانه مگه الان جاریم برام مهمه؟ خب نه پذیرفتمش وتمام.من اگه یه محبت ریز میدیدم دلم شاد میشدوگ ودیدم عوض میشد. و چقد تو درست گفتی ما فقط دوتا بچه هستیم این خودش مسئله ی مهمیه موقع جشنم هیچ کاری نکرد تو فیلم عقدم بیینیش حالت بهم میخوره مثل صد پشت غریبه بود دقیقا موقع حرف زدن با داداشم گفت میام عین غریبه میشینم گفتم میشناسیمت موقع عقد منم همین بودی سارا هیچ کاری برای من نکرد هیچ کاریا الان داداشمم بدتر از خودم تنهاست تازه اون پسر هست باید یه خانوم هندل کنه این مراسما رو ولی  عین بچه پرورشگاهی هستیم....بشدت سوت و کور هست دورمون.کاش خدا بهش بچه نمیداد خیلی در حق ما بد کرد اصلا مادری نکرد.

خیلی انقد دروغ میگه که اگه برام‌یه موضوع ساده رو هم تعریف کنه هیچوقت باورم نمیشه انقد راحت میونه ی من وداداشم رو خراب میکنه...داشتم میرفتم گفتم دست خالی نرم اناری که داداشم دوست داره رو خریدم برگشتنی دیدم انارا رو گذاشته تو سبدم گفتم برا چی گذاشتی گفت ببر منم برداشتم بردم تو اتاق داداشم رو میزش چیدم...یا انقد زیراب داداشمو پیشم میزنه ومیگه آره اون باتو خوب نیست و...‌من از داداشم محبت دیدم چالشایی هم باهاش دارم وبراتون میگم که خب این بین همه ی خواهربرادرا پیش میاد ولی من داداشمو دوست دارم ازش محبت دیدم حدااقل بهش حس دارم این برام خیلی مهمه ولی از مامانم یه خاطره ی خوب ندارم ازهمون بچگی ازش بدم میومد سارا. 

مثلا دختر همسایه اومد در زد پسر بزگامون هم سنن تقریبا واسم جفتشونم کیان هست بچه دومیمونم اختلافشون در حد چند ماه هست کیان رو تو کوچه دیده سراغمو گرفته کیان هم گفت مامانم بیداره....در زد مامانم بهش گفت نه پاییز خوابه اونم گفت کیان میگه که بیداره🙄 مهدی هم واستاده بود گفت پاییز مامانت داشت قرآن میخوند برا چی دروغ گفت  اصلا یهو چی شد دروغ گفت!!! انگار نمیتونه راست بگه!!!! منم برا اینکه جلو دختره ضایع نشه مجبور شدم از اتاق نیام بیرون🤦 

خب اینطوری که نمیتونه با کسی بسازه سخت گیری خوب نیست به ضرر خودش تموم میشه.

همین قسمت تسلیت...خب واقعا ادب حکم میکنه تسلیت بگن اونم به همچین دومادی که همه جوره بیست هست وهواشون رو داره ولی خب اینم از آدم دریغ میکنن... خاله ی همسرم که فوت کرد داداشم که اصلا تو باغ نیست واقعا بلد نیست امروز بیشتر بهم ثابت شد داداشم خیلی ساده هست اصلا اصلا زرنگ نیست عین بچگیاشه....مادرمم که هیچی...حتی پدرشوهرم که فوت شد میگفت برا چی اومدم مراسمش🤦🤦🤦 خب ما آدما مگه از هم دیگه چی میخواییم...

چی بگم والا 

دیگه اخلاقش همینه

اون دختر هم اخلاقای خاص داشت 

باهم نتونستن اوکی شن

 و قسمت هم نبودن