تو خیلی خوبی افسانه
بعد هر شکست بزرگی ،موفقیت بزرگی هست ،خود خدا تو کتاب قرآنش وعده داده بعد هر سختی آسانی در راه هست ،و این خوشبختی و ارامش و راحتی ات وعده خداوند بعد روز های سختن بود ،خدا پدرتو بیامرزه ،پدر برای دختر یک چیز دیگه اس
کاش یکی مثل تو توی واقعیت توی زندگیم و اطرافیانم بود
بعضی اوقات میگم کاش همسایه ای دوستی آشنایی مثل افسانه داشتم خوشبحال اطرافیان افسانه
لذت میبرم از نگاهت به زندگی ،از شور ونشاط زندگیت
از جو خونه ات و خونواده ات ،از روز مرگی هات و مادری هات
ممنون که مثل یک کتاب خوب راهنمای درستی میکنی و من واقعا به حرفاتون با دقت گوش میدم و تو لحظه های زندگی به کار میبرم
نمیدونم افسانه شاید به قول تو چشم زخم تو زندگیم اومد ،تا پنج شنبه شب خوب بودیم ،پنج شنبه شب به مهمونی دوست بی شرف حامد دعوت شدیم مهمونی برای تولد بچه اش بود توی تالار ،نمیدونم شاید چشم زدن شاید هم نمیدونم
البته من فک میکنم باز اون دوست بی طرفش رو داره زیاد میبینه
از اونه هفته پیش پنج شنبه شب تا دو شب خونه اونا بود بعد تالار مشروب میخوردن البته برادرشوهرم مجردم پیششون بود و ده دوازده نفری بودن ،دوباره شنبه با اون رفته مشروب خورده
این جور چیزا باعث میشد یکم حرفمون بشه
کلا حرفمون بهم خوش نمیومد به هم بی محلی میکردیم یهو بد شدیم ،مثلا حوصله منو نداشت 😐یک چیزی میگفتم به زور جواب میداد یا جواب تند با داد میزد ،باعث شد که منم این چنین باهاش رفتار کنم داد برنم و نیش و کنایه برنم و اهمیت ندم
تا امروز صبح که یکم بهتر سدیم اونم باز من یکم باهاش حرف زدم محل دادم بهش و نرم تر شد وگرنه این بی محلی سردی ادامه پیدا میکرد
پنکیک از شب درست میکنی یا صبح زود پا میشی؟دستورشو میدی ؟
نفهمیدم برنج چیشد ؟محصول شالیزار هات منظورته؟به نظرمنم خودخواه باش و منفعت خودت را در نظر بگیر