بدترین درد جسمی که کشیدین چی بوده؟؟

سآل پیش بهمن ماه  دخترقشنگم مرگ رحمی شد.منم سرپسرم سزارین شده بودم و اصلا تحمل درد نداشتم.اما بیمارستان قبول نکرد  سزارین بشم.البته اینم بگم سرپسرم توبیمارستان خصوصی بودم.و تودخترمم قراربود توهمون بیمارستان خصوصی سزارین بشم.اما چون 7 ماهگی فوت کرد دکترم ننو فرستاد بیمارستان دولتی.هرچقدرالتماس کردیم سزارین بشم قبول نکردن.اخرسر باهزاران زحمت و دردوحشتناکی ک تاسرمرگ رفتم دخترم زایمان طبیعی دراوردن.تپش قلب دارم و فشارخون.یعنی کم مونده بودسکته کنم.چشمم فقط به مانیتور کوفتی بود.مردم وزنده شدم .چهارروزبستری بودم توبیمارستان خراب شده و بااون دکترای نکبتش...یعنی عذاب قبرکشیدم

باشه حتما الان دکترم

ای واااای چه ترسناک چکار کردین 

یک روزتمام باگریه خودم وشوهرم التماسشون کردیم.هزارتادکترسرم جمع شدن ک نه امکان داره رحمت ازدست بدی بخاطرخونریزی و....اخرسر بدون رصایت من امپول فشارزدن و...تمام.آخ قلبم💔فقط بخاطر پسرم برگشتم خونه.وگرنه روحی برام نمونده بود😢😢😢کم مونده یسال بشه اما من هنوزم بانهایت قوی بودنم ازدرونم خوردو هیچم....دلم خون....براش اسم انتخاب کرده بودم.همش میگفتم صبای من صبای من....لباساش دست تخورده موند....بااینکه قویترشدم اما همچنان میسوزم و ماها رومیشمرم.میگم اگه بود هفت ماه ونیمش بود.اگه بود.....خیلی تنهام.لطفا دعا کن برام😢😢😢😢

ممنونم .خدابشما و خواهرتم دل خوشی بده انشالله.درد یه طرف...ادماییکه دردت تسکین میدن ی طرف.وادمایی ک باوجود دردت باز زخمت میزنن ی طرف...من باوجود زخمام زخمی ترم کردن...ازیه طرف خانوادم.ازیه طرف مادرشوهرم....خدا ذلیلشون کنه وبا چشمام خواری وخفت تک تکشون ببینم انشالله.

دیگه دلشون اومد.چهارروزبعداینکه مرخص شدم مادرشوهرم روکردبهم وگفت خداروشکرکن ک مردبچت.این حرفش نه یه بار چندین بارحتی پیش مهموناش گفت.جون اون یکی جاریام بچه ندارن ازحسادتش میگف.پدرومادرمم بخاطر وصعیت مالیمون مدام با اون یکی دامادامون مارومقایسه میکردن و مدام شماتت ومسخره میکردن توتلفن.من یه شهردیگه ام وعریبم توشهرهمسرم.اصلا بهم سرنزدن ببینت مرده ام یازنده...حتی تاسف نخوردن بحالم ک بچم مرده...اخرین دست گلشونم این بودکه عروسی خواهرم خبرنکردن مارو...منم دیگه انقد عذاب کشیدم ازهرسمت که بمادرم گفتم چراخبرم نکردی گفت مگه توادمی؟!گفتم اگه ادم نیستم پس علط کردین اومدین  خونه من.عروسی گرفتن بعدعروسی وجشن پاشدن اومدن خونه ما.اونم باتوپ وتشر...منم کلا قطع رابطه کردم.باهردوطرف.

سقط....وای خداااا...هیچکی خونه نبود تنها و تنها...از۶صبح تا۱۲ظهر درد کشیدم..حتی تا نداشتم گوشی دست بگیرم ب کسی زنگ بزنم..

الآن یسال کلا شمارم عوص کردم و حتی تماس تلفنی هم ندارم.بامادرشوهرم تویه ساختمونیم.ولی کلا حرف نمیزنم.باخودش ودختراش وحتی پسرای متاهلش.جاریم دید بچم فوت شده ها حداقل نیومدحالم بپرسه.حالا امروزفردا زایمانشه.ب همسرم گفتم نه حالش میپرسم نه چیزی.عین عریبه ها.خودشون چطورکپی مترسکا رفتارکردن منم مث خودشون.خوبی دنیا ب این ک دور گردون داره...انقدرخوب بودم.حالا ک مث خودشون برخوردمیکنم شدم ادم بد

الکی نمازخونن.صدای ادان بیادسجاده پهن کنن.بعدنمازم نیش وکنایه بزنن.اوایل هیج جارونداشتم باپسرم میرفتم خونه اش وساعتها توخونشون بودم.کم کم اخلاقش دستم اوند والان کلا گوشم دنج بخدا.ساعتهاییم ک میخام باکسی حرف بزنم میام سایت.یه جاریم خوب بود حتی نمیزاره رفت وامدکنن.اونم منو بیرون دیدنی حرف میزنه.یه عفریطس ک خدا خوارش کنه انشاالله.انقدخسیس بدذات نمیدونی.میلیاردها تومن زمین و امتیاززمین مونده ازپدرشوهرم اما نمیزاره فروش بره سهم ارث پسراش وهمسرم بده.ما چشم نداریم معتقدم خداروزی رسون اماخب همسرم دستش تنگ.توبدموقعیتی هستیم.معازمون کارنکردو جمعش کردیم.ماشین فروخت همسرم بدهیاش داد.الانم بخورونمیر روزی داریم...همش کارم دعا کردن ک خدا ازیه جایی فرجی کنه.میگم اولین پولی ک دستمون میاد بریم خونه بخریم  و راحت شم من ازشراینا.بقیش حله...