۱۴۵
لطفا قبل خوندن لایک کنید 🤍🤚
یکم که حالم بهتر شد رفتم دیدم تو آشپزخونه داره گریه میکنه
آهسته گفتم برای عروسی همایون گریه میکنی ؟
فروغ هق هق کرد و گفت خیلی بی معرفتی شاهگل ، من برای خواهرم دارم گریه میکنم . برای تو که نمیدونم چه به سرت آوردن
چرا موهاتو کوتاه کردی ؟ فرامرز میگفت نشستی پای سفره عقد با حسن ...
مگه تو همایون رو نمیخواستی ؟
آهسته گفتم بماند
فروغ بلند تر گریه کرد و گفت شاهگل به جون همین بچه تو شکمم اگر نگی چیشده دیگه حتی تو چشات نگاه نمیکنم
آهسته اشک ریختم و گفتم حامله ای ؟
فروغ بغلم کرد و گفت آره ، هیچکس نمیدونه ولی تو فرق داری
اشک ریختم و گفتم چرا بهت بگم؟ چرا داغ رو دلت بزارم ؟
فروغ گریه کرد و گفت بگو جان فروغ بگو ...
شروع کردم به گفتن ، از همون روز اول روزی که یه پسر قدبلند با چشای ریز و موهای مشکیش بهم گفت چشات رنگ دریاس ...
گفتم و گفتم ، فروغ اشک میریخت و من میگفتم
سرمو گذاشت رو پاهاش و موهامو نوازش میکرد و گفتم حسن چه بلایی سرم آورده
فروغ هق هق میکرد و من یادم میفتاد چقدر همایون منو ندید
فروغ گفت باید به فرامرز بگم که به همایون بگه
دستشو گرفتم و گفتم تو رو به خاک بدری خانم نگو ، قسم بخور که این راز تو دلت میمونه
به جون همین بچه تو راهی قسم بخور .
فروغ قسم خورد و من نفهمیدم کی روپاش خوابم برده ...
نیمه شب با صدای آهسته فروغ و فرامرز به خودم اومدم
فروغ گفت خوش گذشت؟
فرامرز گفت هی بد نبود ، همایون که خیلی تو خودش بود ولی پریسا خیلی خوشحال بود
انگاری تازه متوجه من شده بود
گفت این اینجا چیکار میکنه ؟
زندگی همایون کم بود اومده به زندگی ما هم گند بزنه ؟
فروغ گفت دهنتو آب بکش اسم شاهگل میاری ، بعدشم شاهگل تا هر وقت دلش بخواد اینجا میمونه هر چی باشه از اون رفیق تو بهتره .
فرامرز گفت آره خداییش خیلییی بهتره ...
دیگه خوابم نبرد ، صبح قبل بیدار شدن فروغ از خونه بیرون زدم
چقدر دلم برای فروغ و مهربونیش تنگ میشد .
رفتم در خونه رو زدن ، محکم زدم اما کسی باز نکرد
تقریبا داشتم لگد میزدم صدای مهرانگیز اومد که داد زد وایستا دو دقیقه سر که نیاوردی ...
درو که باز کرد گفت چته تو دختر ؟
تا دیروز پشتت به اون گرم بود الآنم که دستمالی شدی و زن گرفت پشتت به کی گرمه ؟
رفتم جلو و گفتم چی گفتی؟
گفت مگه کری ؟
گفتم آره کرم ، دوباره بگو
مهرانگیز هنوز جملشو کامل نکرده بود که یکی خوابوندم تو گوشش
گفت دختره هرزه که دومی رو خوابوندم
به سر و صدا گذاشت که بتول گفت چیشده این کارا چیه ؟