از اول ازدواجش نمیذاشت حتی مراسم هایی که وظیفه ی خانواده ی شوهر هست یه کارایی انجام بدن دخالت کنن بلکه خودش و خواهراش مثلا هدیه های داماد رو کادو میگرفتند بعد مینشست هی به شوهرش میگفت خانوادت هیچوقت بدرد ما نخوردند دلسوز نیستند درحالیکه خودش اجازه نمیداد کسی کاری بکنه...
همینجور ادامه داد جوری که الان برادرشوهر از خانواده ی خودش فراری هست یه تفریح هم باهاشون نمیره یا اگه جایی ببینیمش اهل حرف زدن نیست خودش و خانمش ساکت میشینن انگار اومدند توی جمع دشمنها