2777
2789
عنوان

دعواکردم با شوهرم .قضاوت کنید مقصر کیه؟

| مشاهده متن کامل بحث + 2126 بازدید | 114 پست
شما هر دوتون مشکل خشم دارید. به جای اینکه ناراحتیتون رو درست بگید نگه می دارید بعدا یه مدل دیگه نشون ...



چقدر خوب حرف میزنید..

حرفاتونو قبول دارم منو همسرم دقیقا همینیم..مشکل خشم داریم.ناراحتیمونو نمتونیم بهم بیان کنیم همش ازترس شروع دعوای جدید..

تلنبار میشه..

مثلا من بخام بگم ناراحتیمو یا قبول نمیکنه یا دوباره یه دعوای بدتری شروع میکنه😒 

اوه خیلی بده جلو خواهرت بدجور کنفش کردی حق داشت ناراحت بشه.بعد بهش میگی اینارو داداشت یادت داده؟واقع ...

اره واقعا نزد چون هردو خیلی عصبی بودیم

همش میگفتم اگ میزد چ بلایی درست میشد

منکه کوتا بیا نبودم

وای خدارحم کرد

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



مبدوی چیه ادم یعضی وقتا رد میده رد داده بودم من اون لحظه بچمم صدهابار با زیون خوش گفتم طفل معصومو ...

آخه نمی شه با اصطلاح رد داده بودم کارتو توجیح کنی که. الان شوهرتم می گه من رد داده بودم تو رو با پا بیدار کردم. این که نشد حرف... تو مسیول رفتارت هستی همونطور که همسرت. 

شما مسایل حل نشده بینتون هست. حتما ماجرای برادر ایشون تاریخچه داره. حتما ماجرای عصبانیت همسرت تاریخچه داره. ما اینا رو نمی دونیم. 

ولی وقتی آشتی کردید در مورد مسایلتون حرف بزنید. بگذارید قلمبه نشه اینطوری.

شما صد بار هم به دخترت گفته باشی یک کاری رو نکنه و اون تکرار کنه بهت حق نمی ده سرش داد بزنی. بعد حرص از بچه و پدرش رو با هم خالی کردی. اون بچه که نمی فهمه. یکهو تا ریز شدن لیوان و همه چیز رو تقصیر خودش می دونه. دنیای بچه ها خیلی ظریف و شکننده است. می ریزن توی خودشون. 

شوهرت دقیقا مثل شوهر منه

اولا که نباید زنگ میزدی که ناهار نداری ، به خاطر همین حرفت رفته ناهار خونه داداشش

شوهر منم میره خونه برادر خواهرش یا مادرش اینطوری میشد هربار دعواهای شدید داشتیم بعد از برگشتنش الان که مادرش مرده ولی وفتی بره خونه برادرش اومدنی هیچی نمیگم معمولی رفتار مبکنم نه گرم نه سرد یعنی به زور خودمو کنترل میکنم که تیکه نندازم بهش چون میدونم عاقبتش دعواست بعدش میره به برادرش میگه هروقت میام خونه شما زنم دعوا میگیره

چندین بار وقتی خواب بودم سروصدا کرد یا با پا بد بیدارم کرد همونجا نشستم گریه کردم با صدای بلند های های که منو اینطوری بیدار نکن چه گناهی کردم زنت شدمو حالم بد میشه قلبم تند میزنه  دیگه اون مدلی بیدارم نمیکنه

حالا باز خوبه شکسته خودشم جمع میکنه شوهر من جمع نمیکنه من جمع میکنم 

بالاخره یه روز ، صبح میشه این شب ، باز میشه این در ...
همه  مردا  دارن   یکی  کمبود  محبت داره  جلب  توجه  میکنه&n ...

والا به ما میگفتن چند سال قلقشو بگیری بعدش دیگه خوب میشه مثلا کسی که دوس داره حرف حرف خودش باشه

مادر شوهر من یه عمره حرف شوهرشو گوش داد هنوز شوهرش زورگوئه

شوهر منم همین خود شیفتست

قلق ندارن یه سریا

شوهرت دقیقا مثل شوهر منه اولا که نباید زنگ میزدی که ناهار نداری ، به خاطر همین حرفت رفته ناهار خونه ...

عزیزم خندیدم گفتی همونجا مینشستم های های گریه میکردم...این داداشش زورگوئه با بچه خودشم لجه

اینو جاریم رومخشه حسم بهم میگه چون خیلی زوم میکنه رو زندگی ما

پرون اخه واسه چی؟


اخر هفته پیش بابچهام رفتیم شهرستان..جمعه اخر شب برگشتم.میدونم همسرم بدش میاد شب راه میفتم اما مامانم میخاس برن کربلا کارداشت طول کشید توراه برگشت نزدیک شهر یه یچیز رف زیر لاستیک ماشین فرمون ازدستم دررفتوخلاصه خداهزار بار بهم رحم کرد.ساعت۱۱شب رسیدم خونه.منو دیدباخنده گف چ عجب دل کندین اومدین..منم ک ترسیده بودم شروع کردم تعریف..خلاصه دیدم بااد کرد..رف ماشینو نگاه کرد..بعدم خابید..اومدم گفتم خیلی ترسیدم بغلم کن..گف خابم میاد..باورکن تادیشب بادکرده بود.پریشبم بیدارش کردم خیلی اروم براشام..دیدم قیافش وحشتناک درهمه..گفتم چته گف کلیه م(سنگ کلیه داره)گفتم وای چرا شبادردمیادسراغت یهو اروم هلم داد برو اونور صدات اذیتم میکنه..من هیچی نگفتم ناراحت شدم اومدم بیرون از اطاق..

دیشب دیگ خیلی بش فشار اومده بود..میدونی ک چی میگم😁

از سرکار اومد نیشش باز بود..جفتمونم میدونم اگ من بخندم یعنی اشتی اوضاع گلوبلبله.ناراحت باشم شروع جنگ جدید.

منم ک خسته از دعوا درسالیان دراز حوصله بحث جدل نداشتم بزور خندیدم😂😂

چقدر خوب حرف میزنید.. حرفاتونو قبول دارم منو همسرم دقیقا همینیم..مشکل خشم داریم.ناراحتیمونو نمتونیم ...

اگر یه راه و فضای امن برای بیان مشکلاتون پیدا کنید می تونید بدون ترس از دعوا به هم بگید. من و هسرم خیلی سال توی این زمینه مشکلی نداشتیم. ولی یه تنش هایی ایجاد شد که یکهو بعد از کلی سال زندگی مشترک همین مشکل شما رو پیدا کردیم. یک سال و نیم مشاوره رفتیم (البته چند هفته یا ماهی یه بار بود) دوباره اوضاع بهتر شد. آدمیزاد همینه. باید این مهارت ها رو یاد بگیره. حتی برای موقعیت جدید باید دوباره یاد بگیره. 


وقتی می خواهید ناارحتیتون رو به هم بگید روی احساس و مشاهده ی خودتون تمرکز کنید.
نگید تو همیشه منو تنها می گذاری. تو منو دوست نداری. 

بگید من خیلی احساس تنهایی می کنم. دوست داشتم بیشتر کنارت بودم. 


شما روی خودتون ترمز کنید. و در ضمن ارزیابی نکنید. 

بگید دیروز عصبانی بودی.
نگید دیروز بدون دلیل عصبانی بود. اون بدون دلیل ارزیابی شماست.

نگید همش می ری پیش برادرت. بگید هفته ای دوبار می ری پیش برادرت. 

سعی کنید روی مشاهده و نیازهای خودتون تمرکز کنید که طرف مقابل گارد نگیره. در آرامش حرف بزنید. وقتایی که حالتون خوبه. اگر وقتی حالتون خوبه از ترس دعوا حرف نزنید ولی حالتون بده حتما دعوا می کنید.


اخر هفته پیش بابچهام رفتیم شهرستان..جمعه اخر شب برگشتم.میدونم همسرم بدش میاد شب راه میفتم اما مامانم ...



اینجا من ترسیدم ب جا اینکه این بیاد دلداریم بده واینا..این طلبکار بود..بهشم گفتم تو طلبکاریا فقط یبار گف صدبار گفتم نصفه شب نیا خونه..

خب این اتفاق ممکن بود روزم بیفته..

کلا همسر من هم خشنه هم مهربون..هم زود داغ میکنه وهم زود اشتی میکنه..هنوز بعد اینهمه سال قلقشو نفهمیدم..امااینو میدونم احترامشو نگهدارم اونم برمیگردونه..

اخر هفته پیش بابچهام رفتیم شهرستان..جمعه اخر شب برگشتم.میدونم همسرم بدش میاد شب راه میفتم اما مامانم ...

افرین حوصله نداشتن خودش یه نوع انگیزس

گلم مجبوریم بخندیم مجبوووور

ولی خدای شب راه نیفت منم ترسیدم

ازینکه شب بیای ناراحت نیست

اون مطمئنم از اتفاق بعدش درهم برهمه

مواظب خودت باش

عزیزم خندیدم گفتی همونجا مینشستم های های گریه میکردم...این داداشش زورگوئه با بچه خودشم لجه اینو جار ...

آره بعید نیست بعضیا یه حرفایی میزنن غیر مستقیم ذهنیت شوهرتو در موردت بد میکنن

یبارم شوهرم تنها رفته بود خونه دوستش که از بچگی باهمن مثل برادرن بعد زن دوستش به شوهرم گفته من اگه جای زنت بودم شوهرمو تنها نمیزاشتم خودمو کنار نمیکشیدم فقط من نه هر زنی هم بود ال میکرد بل میکرد خلاصه کنم شوهرم اومد خونه سرد بود تو خودش بود چیزیم نگفت منم پاپیچش نشدم

چند ماه بعد حرفش پیش اومد من گفتم زن دوستت بمن حسادت داره خودم حس میکنم اونوقت تازه شوهرم نشست اینارو تعریف کرد

منم گفتم وای چقد بد حرف زده میخواسته ما رو دعوا بندازه اصلا ازش انتظار نداشتم 

شوهرم دیگه نرفت اونجا 

بالاخره یه روز ، صبح میشه این شب ، باز میشه این در ...
اینجا من ترسیدم ب جا اینکه این بیاد دلداریم بده واینا..این طلبکار بود..بهشم گفتم تو طلبکاریا فقط یبا ...

قلق شوهرمو من میدونم

خانوادش

مامانش آبجیش

اینا بااین ادم خوب باشن اونم اعصابش ارومه

اینجا بیان خونشو شیشه میکنن اینم میاد سرمن خالی میکنه وگرنه به خودی خود مشکلی نداریم توخونه

من دیروزم گفتم بهش کی باز سرت آوار شده البته یه جمله بدم گفتم🫢ک کی چوب تو ....بازسرمن خالی میکنی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز