ای خدای من کپ همیم که
قبلا برای بچه های اینجا اخلاقای مامانمو گفته بودم
باز شوهر شما میدونه ما اصلا به شوهرامون بروز ندادیم
ببین من بغض گلومو میگیره ولی صدام درنمیاد نمیخوام شوهرم بدونه و ابهت مامانم فرو بریزه و شایدم پر رو بشه
آخه یکی از خواهرام به شوهرش گفته اونم هر چی میشه به خواهرم سرکوفت میزنه که مامانت اینجوری اونجوری
چون خواهرم خیلی بزرگتر از ماست ماها تجربه کردیم که به شوهرامون چیزی نگیم
همین باعث شده از درون متلاشی هستیم
مادرم تو انتخاب همسر برای ما اصلا نگاه نکرد ببینه
خانواده شون از لحاظ مالی تو چه وضعی هستن
حالا از شانس دو تامون خانواده شوهرامون وضعیت مالی ضعیفی دارن که ما مجبوریم گاهی کمک مالی کنیم
حالا مامانم همینو چماق کرده تو سر ما میزنه
تا چیزی بگیم میگه مگه به ما پول میدین ؟؟؟؟؟؟خوبه مثل پدرشوهرتون خرجی ما رو نمیدین 🤕🤕🤕🤕
ما که زحمتی برای شما نداریم
در حالی زحمتشون خیلی زیاده
هر بار یکی باید ببره به کاراشون برسن
اینقدر تو مسیر غر میزنن من میام خونه عین دیوونه ها شدم ولی نمیتونم به همسرم بروز بدم الکی میخندم
همسرم گاهی میگه خدا روشکر تو مادر خوبی داری 🥺🥺🥺🥺
وقتی تنها میشم بغضم می ترکه
همه اینا شده دردهای بی دلیل
الان یک هفته است مریضی ام با کلی دارو خوب نمیشم
مامانم روح ما رو زخمی کرده 😰😰😰😰😰