نه عزیزم
من هیچ حوصله ی یه سری آدما رو ندارم
ولی درکمال آرامش کارمو میکنم
مثال زیاد دارم بگم برات این آخری رو میگم
من به مادرشوهر نزدیکم مابقیشون تهرانن
هروقت ما میریم سر میزنیم(سعی میکردم هفته ای یکبار خودم برم همسرمم دوروز درمیون میره) هی پشت سرشون میگفت اره فلانی و فلانی نمیان خونه ی ما سر بزنن مگه چقدر راهه تهران کرج جاریامو میگفت، منم هیچی نمیگفتم خوشم نمیاد روشون تو روم باز شه
یلدا که اومدن بعد یکماهو نیم، اصلا مادرشوهر یادش رفت همه چی هی به اینا میگفت غذا بخورید بیاید اینجا بشینید هی تحویل گرفتشون تا اینجا اکی بود من هیچ مشکلی نداشتم
دوبار برگشت بمن گفت فلانی لطفا برو کمک خواهرا کن یعنی خواهر شوهرام اما به اون دوتا جاریا هیچی نگفت
گفتم عهههه اکییییی😃😃😃😃
خوشگل نشستم سرجام پا نشدم با بغلیم شروع کردم صحبت کردن، یکی از جاریام کلا موقع کار کردن گمو گور میشه همه دیگه فهمیدن با خودم گفتم جرات نداری به اون چیزی بگی به من میگی نشونتون میدم
موقع سفره انداختن فقط تو آشپزخونه وایسادم
موقع جمع کردن هم مثل اون یکی جاری رفتم تو حیاط
هنوزم داشتن ظرف میشستن به همسرم گفتم دختر درس داره میای یا من برم اونم سریع پا شد لباس پوشید، مادرش قشنگ متوجه شد
اومدم خونه خوابیدم بعدازظهرش همسرم پرسید چی شده چرا ناراحت شدی منم براش توضیح دادم
بعدم بهش گفتم تا اطلاع ثانوی نمیخوام بیام خونشون نشنوم حرفی از رفتن بزنی گفت چشم حق با توعه مادرم نباید فقط به تو کار میگفت
درصورتیکه اگر هیچی نمیگفت مثل همیشه من کارمو انجام میدادم کمک میکردم
ولی چون بمن گفت به اون یکی نگفت دیگه باید درست میشد😉