ببین ماها واقعا واقعا نسل سوخته ایم
شما هم فاصله سنی ات با خواهرات عین مال منه
ما الان بنا به دلایلی با یه پسردایی خیلی مراوده داریم
یعنی هر بار که میبینم یا حرف میزنم داغ دلم تازه میشه
بعد جالبه جوری بارمون آوردن تازه تازه داریم میفهمیم
هووووووففففففففف
ارزشهایی تو مغزمون کردن که اصلا الان آدم خنده اش میگیره
تعارف که نداریم، زندگی هامون تو بهترین حالت هم به فنا رفته
ببین پسرداییم خدا شاهده بی نهایت چشم پاکه، من رو سرش قسم میخورم ولی آدمو میبینن یا حرف که میزنم یجوری انرژی میده که آدم تا ابرا می‌ره
حالا مثلا این پسردایی بیست سال از من بزرگتره
حالا مامان من الان همچین باز شده. اپن مایند. برای دوست پسر آلمانی خواهرزادم کادو میخره🤣🤣🤣🤣 دعوتشون میکنه بیان خونه اش ، به پسره گفته می‌خوایم بریم ایران تو هم بیا ایران رو بگرد
چی بگم؟؟؟ از ما گذشت دیگه
واقعا عرضه نداشتیم😁 کیس های خیلی خوبی بودن. حتی خودمون هم اون موقع نمیپسندیدیم، چون ذهنمون اونطوری شکل گرفته بود.
واقعا که درست میگی جیران عزیزم بیخود نیست من دوستت دارم بس که خوب درک میکنی آدمو🌺🌻
مامانم آنقدر سختگیر بود فکر کن اون شب که میگم خواب پسر داییمو دیدم تو خواب میگفتم اگه مامانم الان بیاد چی بگم که این چرا اومده🤨🙄
یعنی از همسر و پسرا نمیترسیدم از مامانم واهمه داشتم 🤭🤪
همین حالا هم که خونش میرم یه وقت گوشیم زنگ میخوره میرم تو اتاق صحبت کنم میگه با کی حرف میزنی 🙄کلا کنترل گره اوفففف😡
بحث ناشکری نیست مستقل
شکر و ناشکری برای داده های خدا ست،چیزهایی که دست خودمون نبوده
اینجا کم عقلی ما بود، ذهنیت‌های منفی بود
مثلا من خودم میگفتم من هیچ وقت با کازین ازدواج نمیکنم، خب مثلا انگار تو ناف اروپا و آمریکام
دوغتو بخور دختر، وسط دیوانه خانه خاورمیانه ای
اینجا خواهر برادر هم با هم ازدواج میکنن
واقعا زندگی هامون خیلی متفاوت میشد
من خودم از بی ذوقی خانواده شوهر که خب تبعاتش هم تو زندگیم هست، در عذابم
می‌تونست شرایط خیلی متفاوت باشه
واقعا ندیدیشون، خیلی خیلی خاص هستن.
من یکیشون رو تو جمعی معرفی کردم واقعا بدون استثنا تمام دخترای اون جمع سربسته و گاها مستقیم میگفتن میتونی برای ما جور کنی.
همه بالای ۱۹۰ بعد واقعا جنتلمن اصلا چی بگم،هی خدا🤣🤣🤣🤣
نترسید، از دست نمیرم.
من یه کاری رو با این پسرداییم استارت زدم
کسی نمیدونه
مامانم دورادور شنید، یه مختصر گفتم و جمع کردم
تازه دقیق هم نمیدونه
یه شب زنگ زده من خواب دیدم فلانی تو کار بهت ضربه میزنه
و ....
آخرش گفتم مادر، شراکتمون رو قطع کردم
به پسردایی گفتم چراغ خاموش بریم کسی از فامیل و خانواده خبردار نشه
یعنی فکر میکنه مردم تو خیابون برای من شریک کاری میشن، این نمیشه
طرف دفترش تو جردن سیصد متره، مامان من میگه ادای پولدارارو در میاره،مواظب باش😁😁😁😁😁
همش هم میگه این یه نقشه داره به تو نزدیک شده
ببین مامان من نسبت به هیچ کسی اینطوری نیستا
اینم شانس ماس
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز