گفتی حرفای سایت...
دختر یکی بود اسمش سارا بود
خدا ازش نگذره 🙁😄😄 چقدر قشنگ داستان تعریف میکرد ..من ۲۴ری گوشی دستم بود ک ادامشو بزاره...
میگفت داستان زندگی خودم..
مو ب مو واو ب واو مینوشت..
حتی پشم زنی چ روزی..
بعد تمام اینا طی ده سال زندگی بود ..
از قبل ازدواج تاااا بعد زایمان سوم...
ی تیکه شو بگم...
مادر شوهرم مشغول چای بود نگاهش ب من بود نیش میزد میدونستم چای ب زور میخوره نفش عمیق میکشید..
تا چیزی گفتم داد و هوار کرد شوهرم بردتم اتاق مثل چی منو زد 😐😐😐😐😐 مادر شوهرم نگاهم کرد نیس خنده زد تسبیح دستش بود 😐😐😐
شوهرم یک سال رفت خارج و....۴تا چمدون واسم سوغاتی آورد 😐😐😐😐
خداوندا 😩🤦🏻♀️ چقدر باورش کردیم..
همش دروغ بود ...