دوستان یه راهنمایی بکنید منو سردرگمم
ما ۴تا جاری هستیم با یکیشون خیلی صمیمی بودیم یجا مینشستیم ...اون مثل خودم متواضع و پیش قدم کارای مهمونی خونه مادرشوهر و جاهای دیگه تحصیلاتم دیپلم مثل خودم...جاری سوم ادامه تحصیل داد و شغل و موقعیت اجتماعی ...تو دورهمی خیلی هواشو داشتن کمتر کار میکرد تو این مهمونیا ولی بد نبود بعدم اثاث کشی کردن که همیشه بهترین غذاهارو براشون تدارک میدیدن روزای تعطیل...جاری چهارم بیخیال عالم هر چی شد شد
حالا بعد سالها جاری دومم که هم سطح منه وضعشون عوض شده ...هم اقتصادی هم اجتماعی ...رفتن جای دیگه برای سکونت...دو ساله وقتی میاد مثل ملکه ها میشینه...دست به سیاه و سفید نمیزنه...بهترین لباساشو میپوشه و دیرتر همه میاد حتی تعارف نمیکنه یه ظرف جابجا کنه...هیچ کسم نمیگه چرااا بلند نمیشه...میبینن شیک و پیک اومده و با ناز نشسته اسمشو نمیارن...نمیدونم چه اتفاقی برای تفکراتش افتاده که وقتی میاد انتظار داره هم ازش پذیرایی کنن جلوش بذارن و بردارن و خیلیییی فیس و افاده میاد بخاطر پولش و ظاهری که درست کردن...داره ادامه تحصیل میده رشته خوب و مخفی از منو جاریام ...به همه درمورد دانشگاه رفتنش میگه بعد سفارش میکنه جاریا نفهمن ...همه بشدت پشتش شدن و شدید به حرفشن...حالا من که پیششونم اچار فرانسشونم...مریض میشن ..مهمون میاد...سفر میرن ...و هر چی که باشه زنگ میزنن بمن...خیلی دوستم دارن و بسیاااار محترمم تو جمعشون...همیشه پیش قدم کارای خیر و شرشون بودم ...خیلی صبور و با گذشتم ...یه گوشم در یه گوشم دروازه برعکس همین جاریم...اینارو بابت تعریف از خودم نگفتم ...شخصیتم اینوریه و سالها برای محبوبیت و جایگاهم تلاش کردم نه برای خودنمایی
یه چیزی که منو اذیت میکنه اینه که وقتی اونا میان انتظار دارن ما ازشون پذیرایی کنیم...ظرف بشوریم ..ببریم بیاریم ولی ازین هیچ انتظاری ندارن و میدونن که یهویی خودشو تغییر داد
من نمیتونم بشینم بقیه ظرفو از جلو بردارن ...حق الناس میدونم که گردنمه...اگه تو جمعشون باشم نمیتونم بلند نشم و زشته واقعا
اگرم بلند بشم کمک زورم میگیره و خودمو کوچیک حس میکنم
میگم چرا اون مثل ملکه بشینه و من فقط بخاطر اینکه با خانواده شوهرم میشینم باید ازش پذیرایی کنم و خم و راست بشم ...و اون دریغ از یه لیوان جابجا کردن؟؟
بعد اون سری مهمان اومد فرستادن دنبالم بیا کمک و درواقع کلفتی و تا ساعت ۲شب ظرف میشستم ...خواهرشوهرم به مادرشوهرم گفت خوب کردی فلانیو صدا نزدی بنده خدا درس داره و خسته است😐خوب پس من چی؟؟؟حس میکنم یه جورایی دم دستی شدم...از طرفی نه بهونه کنار کشیدن دارم نه میتونم...خیلی زورم گرفته بیاید بگید چکار کنم؟؟؟درست و غلطمو بگید؟؟