من باردار که بودم شوهرم با یک دختر دوست شده بود و کلی با هم رفت وآمد داشتند این رو هم بگم که شوهرم توی یک شهر دیگه کار می کرد و فقط پنج شنبه و جمعه ها می اومد خونه . بعد از مدتی خودش موضوع رو بهم گفت و من ناباورانه فقط نگاهش کردم . خیلی سعی کرد توجه من رو دوباره جلب کنه ولی من خیلی سختمه که کارش رو فراموش کنم . البته به دختره هم خودم زنگ زدهم و بهش گفتم که اگه دست از این کارت برنداری کار رو به حراست ادارت می کشونم و به رئیست می گم چون توی یک شهرستان کوچک بود خیلی ترسید و کلی التماس کرد ولی من اصلا به حرفاش توجهی نداشتم . حالا نمی دونم با وجودی که شوهرم دنبال کارای انتقالیش هست هنوز هم بهش اطمینان ندارم . هم خودم از این موضوع خسته شدم و هم اون دیگه از این بدبینی های من کلافه شده . سعی می کنم موبایلش رو کنترل نکنم ولی نمی تونم . البته خودش هر اتفاقی که بیفته به من می گه ( به قول خودش ) دوستاش هم همیشه بهش می گن خیلی ساده ای که هر اتفاقی رو به زنت می گی . خلاصه از اون ماجرا حدود تقریباً یک سالی می گذره ولی من هنوز از اون اتفاق رنج می برم . دختر من الان حدود 11 ماهش هست . همیشه با دخترم درد دل می کنم و اون بی زبون فقط به من نگاه می کنه .دیگه نمی دونم چکار کنم ؟
وقتی با خانواده هستی ،لبخند بزن.....