روز عقد مثل اینکه با خواهرم بگو مگو داشتن ک کی بزرگتره لحنشونم تند بوده خلاصه ناراحتی واسه دو طرف پیش اومده من خواستم درستش کنم الکی از طرف خواهرشوهرم رفتم ب خواهرم فاطمه معذرت خواهی کرده منظوری نداشته خواهرمم چیزی نگفت امشب الکی از طرف خواهرم ب خواهرشوهرم گفتم مهسا سراغتو میگیره میخواست بیاد خونتون یهو برگشت گفت من کاری بااون ندارم اون یکی خواهرتو سلام برسون مادرشوهرمم بهش گفت چیکارش داری ناراحتش میکنی بدم رو ب من کرد گفت ولش کن بد خواهرشوهرم گفت اخه ازش ناراحتم خیلی باهام بد حرف زده منم گفتم شوخی کرده حتمأ بدم خدافظی کردم رفتم واقعأ خیلی بیشعوره دیشبم گفتم واسه جهزیه ام قابلمه مسی نمیخرم خواهرم توش برنج میذاره بد میشه گفت اون بلد نیست آشپز نیست من خیلی رو خواهرم حساسم میترسم گوش شوهرمو مادرشوهرمو پر کنه نذارن باهاش رقت و امد کنم یا اذیت کنن