بی ارادگی برای اهداف زندگی

سلام 

من خانم 25 ساله هستم از تهران که الان مدت دو ساله که ازدواج کردم. فوق لیسانس صنایع دارم و پیش پدرم شاغل هستم. همسرم هم دکترای IT هستند. با همسرم مشکلی ندارم و رابطمون خوبه. اینها رو برای معرفی اجمالی خودم و همسرم گفتم. 

متاسفانه من مدتیه که درگیر بی ارادگی و یه جورایی افسردگی هستم. تا حالا به مشاور مراجعه نکردم اما خودم حس میکنم افسرگی دارم. اراده ی انجام هیچ کاری رو ندارم. در صورتی که قبلا اینجوری نبودم و خیلی پشتکار داشتم. مثلا تونسته بودم 15 کیلو از وزنم رو کم کنم یا مثلا با اینکه هنوز دانشجوی کارشناسی بودم واسه کنکور ارشد هم درس میخوندم و تونستم بلافاصله بعد کارشناسی، ارشد در دانشگاه دولتی قبول بشم.

اما الان ... :(  از وقتی ازدواج کردم تصمیم گرفتم 4 یا 5 کیلو از وزنم رو کم کنم اما ارادش رو ندارم و همش رژیمم رو میشکنم. یا دوست دارم صبح ها ساعت 6:30 ،7 بیدار بشم که بتونم هم به خودم و هم به کارهای خونم برسم اما هر بار که ساعت میذارم دیرتر از همیشه بیدار میشم. دوست دارم زبان بخونم توی تایم آزادم اما همش گوشی دستمه و ... خونم همش نا مرتب میشه . همش با بی میلی غذا درست میکنم. حوصله ندارم یه سالاد درست کنم همیشه میوه ها و سبزی ها توی یخچال میگنده! به سر و شکلم حوصله ندارم برسم. کلا احساس میکنم دل و دماغی ندارم. رفتم کلاس خیاطی ثبت نام کردم که خیاطی یاد بگیرم و در آینده یه مزون بزنم واسه خودم و به درآمد عالی برسم اما حوصله ندارم حتی تمرینای خیاطی مو انجام بدم. بارها برنامه ریزی کردم و بارها اهدافم رو کاغذ نوشتم و بارها مطالب مناسب در این زمینه خوندم اما موفق به انجام نشدم و بی ارادگی داره عذابم میده. دوست دارم یه زن پر تلاش و کوشا و شاد و با انگیزه باشم. دوست دارم اندامم متناسب باشه غذا خوردنم سالم باشه و خونم تمیز باشه همیشه و یه خیاط و طراح لباس ماهر بشم و زبانمم تقویت کنم. اما دریغ از حوصله برای تلاش... 

راستی یه موضوع دیگه ای که هست اینه که من و همسرم اوضاع مالیمون متوسطه و دوست داریم که پیشرفت کنیم چون وضع مالی خانواده من خیلی خوبه و میخوایم که ماهم بتونیم سری تو سرا در بیاریم. مثلا خونمون رو عوض کنیم و بریم یه جای بهتر اما تو این اوضاع اقتصادی هر بار که دنبال خونه میریم ناامید تر از قبل میگردیم. من دو تا خواهر مجرد دارم و همش ترس این تو وجودمه که نکنه من از اون ها عقب بمونم و فردا اونا ازدواج کنن و اوضاع مالیشون خیلی خوب باشه و این باعث بشه که اختلاف طبقاتی بینمون پیش بیاد و رابطمون خراب بشه. :( همش میترسم. دوست دارم پیشرفت کنم اما دریغ از اراده!!

خواهش میکنم من رو راهنمایی کنین شاید شما چیزی بگین که من به خودم بیام :(