سلام. خسته نباشید
من برای کمک به مادرم به مشاوره نیاز دارم.مادرم خانمی ۴۳سالهو پدرم ۴۸ساله هستند.من از زمان کودکیم تاالان هیچوقت ازشرایط زندگیم راضی نبودم.همیشه دلم میخواست خانوادم همدیگه رو دوست داشته باشن و خونمون پراز آرامش باشه.اما هیچ عشقی ندیدم.پدرم به شدت پنهان کار هستن و این میتونه بخاطر رفتار مادرم باشه.مادرم حتی اگر از مبلغ عیدی که پدرم به یکی از اقوام بده باخبربشه هم دعوا راه میندازه.پدر من وضع مالی نسبتا خوبی داره و مشکلمون اینه که ازکمک به هیچکدوم از اطرافیان دریغ نمیکنه.کمک های مالی پشت سرهم و بی وقفه به افراد ضعیفتر اطرافشون.مثل خواهرشون.حتی شرایط خوبی برای ما و همسرامون فراهم میکنن.بهمون کمک های مالی میکنن.کلا اجازه نمیدن ب کسی فشار بیاد.یا حتی گاهی برای مثلا مراسم و میهمانی بقیه هم خرید میکنند.من اطلاعی ندارم که آیا هزینه ای که میکنند یا قرض هاشون روپس میگیرن یا نه.چون آدم خودداری هستن و حتی به مادرمم نمیگن که چقدربه کی قرض دادن و پس گرفتن یا نه؟ فکر میکنم بیشترشم بخاطر رفتار مادرمه که سوءاستفاده میکنن تا چیزی متوجه میشن. ولی خب مادرم به شدت انتظار داره که پدرم اونو در جریان تک تک لحظات زندگیش قرار بده حتی تو سفرهای خانوادگیمون هم شاهد بحث های پدرمادرمون بودیم.که مادرم حتی به سوغاتی های پدرم هم گیر میدن ک چرا میخری براشون.یا چرا هزینه میکنی این همه.ولی بیست و شش هفت ساله که پدر من همین بوده حتی شرایطی که خودمون خیلی دست و بالمون باز نبوده آدم ولخرجی هستن.
من خیلی دلم میخواد به مادرم و پدرم کمک کنم اما نمیدونم کاری ازم برمیاد یا خیر.مادرم خیلی توو کار پدرم جستجو و کنکاش میکنن. که فلان پول رو کجا خرج کردی این حجم پول رو برای کی حواله کردی.تا الان کجا بودی؟خونه مادرت رفتی؟کلی هم براش خرید کردی و رفتی!برای خواهرتم همینطور.اونا مفت و مجانی تو اون یکی خونت نشستن و تو حتی خرجشونم میدی.تو یه خیانتکاری.
حتی تو کار ما.مثلا امروز بهم گفتن که میدونن که منوشوهرم یه دعوای جدی دوماه بعد از عروسیمون داشتیم در حدی که کلی ظرفامونو شکوندیم و روی هم چاقوکشیدیم😨.درصورتی که اصلا همچین بحث و دعوایی بین ما تا حالا نبوده.من حتی دعوا و بحثام باهمسرم روبه خانواده اطلاع نمیدم و نمیدونم این فکر چطوری توی سرشون اومده!حتی تاحالا باهمسرم جلوشون قهر نبودم.مخصوصا بعد از عروسیم
یامثلا کافیه پدرم به شوخی یک روزی به مادرم بگه همسر دوم داره.مادرم حتی فرق شوخی رو از جدی متوجه نمیشه و اونو دست میگیره و تو هر فرصتی که پدرم دیر خونه بیاد.یا سفری بره به تنهایی اونو میگه و ازش سواستفاده میکنه.
مادرمن به هر بهانه ای شروع به دعوا میکنن.داد میزنن.حرفای زشت جلوی منوخواهرام به پدرم میگن که درست نیست و کاملاشخصیه و ممکنه تو آینده خواهر ۱۳ سالم تاثیر بزاره. پرخاشگرتر میشه.بی ادب میشه و حرفایی که خیلی زشته میزنه...از اینکه همیشه توی افکارش منفی بافی میکنه ناراحتم.همش دلم میخواد که قدر زندگی خوب و مرفهش رو بدونه.به علاقه پدرم جواب درستی بده.آرامش داشته باشه.اما نمیدونم چطوری.چه کاری از من بر میاد؟.از طرفی هم باردارم و در خطر زایمان زودرس هستم و مجبورم خونه پدرم استراحت مطلق باشم.این شرایط رو دوست ندارم چون هم فکر و مشغله ذهنی منو زیاد میکنه و هم اون انرژی منفی رو افکار منم تاثیر میزاره.مثلا شب تا صبح از فکر خوابم نمیبره و فکرم همه جا میره.حتی یه دور تو ذهنم با خانوادم و همسر خوب خودم که واقعا مشکلی هم نداریم دعوا میکنم و این توی این زمان اثرات منفی زیادی روی من و بچم میزاره.از طرفی دیگه تربیت مادرم بعد ها روی فرزند منم تاثیر میزاره. مادرم حتی به بچه خواهرم یاد میدن که توو دعوا و بحث های بچگانه اگر دوستاش زدنش بزنشون.یا اینکه وسایل هاشو قایم کنه و به کسی نده
من دوست دارم بچم آدم پر آرامش و صبوری باشه.آدم خوب و خوش اخلاق.اما مگه ممکنه با این شرایط.
من باید چه برخوردی داشته باشم؟
مادرم همش با ما درد و دل میکنه و من دلم میخواد پر از آرامش و انرژی مثبت باشه افکارش.حتی اگر پدرم مقصره.چه کاری از من بر میاد برای ایجاد آرامش تو مادرم؟
ببخشید که طولانی شدممنونم از کمکتون
سلام خانم دکتر من هم دقیقا همین مشکلات رو دارم فرزند بزرگ خانواده هستم یک لحظه فکرکردم خودم نوشتم درحالیکه فقط سن این مادرخانوم بامادر من متفاوته!! مادر من 50 سالش هستش طبقه پایین خانه پدرم زندگی میکنم خیلی این خانم رو درک میکنم😢😢😟