آرامش فکری

با سلام و خسته نباشید 

مدت 8ساله ک با شوهر 30 سالم ک از من چند ماه بزرگتره ازدواج کردم با عشق و با وجود تمام مشکلات مالی و مشکلات با خانواده اش باهم زندگیمون رو ساختیم تا اینکه 3سال پیش بچه دار شدیم تقریبا دو سال پیش شوهرم گوشی خرید و بعد از مدتی شروع کرد به پنهان کاری و رمز متوالی گذاشتن روش هر وقت گفتم به من گفت گوشی وسیله شخصیه هی میگفتم چی کار میکنی و زندگیمون رو خراب نکن میگف تو به من شک داری خاک بر سرت اگه فکر میکنی من با زنی هستم با این حال خدایی من تا روز آخر  میگفتم نه شوهر من اینجور نیس خیلی بهش اعتماد داشتم شوهرم مرد نماز خون و سنگینی هست تا اینکه با هک تلگرامش دنیا واسم زیرورو شد تروخدا کمکم کنید خسته شدم از بس به این فکر کردم ک کاش بهش نمیگفتم و چند روز مچشو میگرفتم ببینم با اون خانوم چیا میگفته باز میگم نه همینا ک فهمیدم داره داغونم میکنه بیشتر واس چی؟؟

بعد ک فهمید من فهمیدم با اون خانوم کات کرد و ناراحت شد ک من فقط قصدم چیز دیگه بوده و گول همکارامو خوردم ک بیا ببینیم میتونی مخ کسی رو بزنی ارتباطشونم تقریبا یه ماه بوده ک اوایل فقط تلگرام بعد تلفنی و یه بار هم ملاقات چند دقیقه ای خیلی دعوا کردیم و شوهرم گریه کرد و گفت ک اشتباه کردم حالا فهمیدم چیزی نیستم و ایمانم قوی نیس در ضمن اون زمان از طریق همکاراش فیلمها و گپ و کانالهای مبتذل هم میرف الان دیگه اون کارارو نمیکنه اما من نمیدونم چطور این مساله رو از ذهنم پاک کنم با کوچکترین تلنگر و حرفی به یاد حرفاشون میوفتم دائم ناراحتم و از زندگی خسته اگه کوچکترین کمبودی بزاره میگم چطور با اون خوب حرف میزدی میدونم نباید به روش بیارم اما قاطی میکنم و میگم احساس میکنم باید بیشتر بهم توجه کنه تا من فراموش کنم اما اون نمیکنه دیگه بهش اعتماد ندارم و نمیتونم بهش ابراز علاقه بکنم از طرفی هم دوری ازش واسم سخته هم میبخشمش هم نه خسته شدم از خودم هر چی بهش نیگم چرا این کارو کردی من واست کجا کم گذاشتم میگه توعالی هستی همه حسرت داشتن زنی مثل تورو دارن نمیدونم چرا این کارو کردم اینکه نمیدونم چرا هم اذیتم میکنه چی کار کنم ک به آرامش فکری برسم تا با این کارا وضع رو بدتر نکنم راضی به مشاوره هم نمیشه تروخدا جوابمو بدین خیلی ممنون