واقعا حالم خوب نیست و نیاز به کمک دارم و اینکه چطوری باید رفتار کنم و چه واکنشی درسته
مادر من چندساله مطلقه ست و خانواده ما چهاذ نفرست مامانم و سه تا دختر که من ۱۸ سالمه و فرزند اولم....ما با یه پسر ۳۰ ساله رفت و آمد داشتیم به عنوان دوست...بعضی شبا باهم میرفتیم کافه و کاملا دوستانه برخورد میکردیم و اون بهم میگفت آبجی و من خیالم راحت بود که روی من حسی نداره پس راحت برخورد میکردم و از رفت و آمدش اذیت نمیشدم...
حدود ۳ ۴ ماه رفت و آمد داشتیم...مامانم با یه آقای محترم که قصدش ازدواج بود آشنا شد و متاهل به حساب میومد و کمکم میخواستن خانواده هارو درجریان بزارن و جدی تر وارد رابطه بشن...ولی این آقا یه سوتیایی داد و مامانم هی ازش فاصله میگرفت ولی اون آقا با اصرار و اینا مشکل و حل میکرد
اون به کنار...همین پسر ۳۰ ساله دو هفته پیش قرص خورد تا خودکشی کنه...کارش داروسازی بود و میدونست چی بخوره تا قطعا تموم کنه...ما حالمون خیلیی بد بود چون خیلی پسر خوبی بود و سوتی ازش ندیده بودیم ۷ روز تو کما موند و مامانمم میرفت بالای سرش خلاصه معجزه شد و برگشت...
توی مدتی که این پسر توی کما بود مامانم رابطه ش و با همون آقا بهم میزنه
وقتی پسره از کما برگشته گویا به مامانم گفته بوده که بخاطر اینکه مامانم با اون آقا بوده اذیت میشده و پنهانی عاشقش بوده!!! میدونم که رفت و آمدش از اساس مشکل داشته
امروز صبح مامانم رفت حموم و متوجه شدم که گوشیش زنگ میخوره خواستم بهش گوشیو بدم که متوجه آلارم پیام اون پسر شدم که یه پیام عاشقانه بود...
نتونستم به روی خودم نیارم و به مامانم گفتم چی بینتونه...اون یه پسر مجرده با ۸/۹ سال اختلاف سنی ازت کوچیکتره تو دوتا ازدواج نا موفق داشتی سه تا دختر داری...اول انکار کرد ولی بعدش گفت الان وقتش نیست بزار حالش بهتر شه گفتم باهام حرف بزن بگو میخای چیکارش کنی چیشد فهمیدی گفت الان گارد داری رو این موضوع وقتش نیست باهات حرف بزنم
اولین اشتباهم این بود که با حضور این پسر تو محیط خونه مخالفت نکردم دومین اشتباهم این بود که به روی مامانم اوردم که فهمیدم
الان بهم کمک کنید
من چیکار کنم چجوری برخورد کنم واکنش درست چیه؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید