بهاره رجبی مادر نیکداد کوچولوی زیبا یکی از همین مادران است. رجبی مهندس معمار و 28 ساله است و کمی بیشتر از یکسال است که مادر شده. نیکداد نوزادی نارس بود که موقع تولد تنها 750 گرم وزن داشت؛ اما با مراقبتهای شبانهروزی پرستاران، پزشکان و البته مادر و پدر مهربانش امروز در صحت و سلامت قرار دارد و مانند همه همسن و سالهای خود مشغول گذراندن دوران شیرین کودکی است. گفتگوی اختصاصی نی نی سایت با بهاره رجبی مادر نیکداد را درباره روزهایی که از سر گذرانده، در ادامه میخوانید.
هفته 25 بارداری فهمیدم جنین نارس است
در بیستوپنجمین هفته بارداری وقت سونوگرافی و غربالگری سوم داشتم و دوست داشتم سونوگرافی سهبعدی داشته باشم تا صورت فرزندم را ببینم. با کلی ذوق و شوق با همسرم به بیمارستان رفتیم؛ ولی با حرفهایی که شنیدم ذوق و شوقمان تبدیل به نگرانی شد. بعد از سونوگرافی به ما گفتند جنین باید دست کم 800 گرم باشد؛ اما پسر من 500 گرم بود. متخصصان به ما گفتند باید فورا به پزشک زنان با تخصص بارداریهای پرخطر مراجعه کنیم و نام دو متخصص را به ما دادند. اما پزشکان متخصص هم نتوانستند تشخیص دهند مشکل چیست و فقط اشاره کردند شاید جنین مشکل کروموزومی داشته باشد. من به پزشک گفتم که قبلا تست غربالگری دادهام؛ اما ایشان در جواب گفتند این تست فقط سندروم داون را مشخص میکند و هزاران مشکل کروموزومی دیگر وجود دارد.پزشک، آمینوسنتز را پیشنهاد کرد ولی چون بارداری من بالای هفده هفته بود دیگر اجازه سقط قانونی را نداشتم و اگر مشکلی بود دیگر نمیتوانستم کاری کنم، این کار را انجام ندادم. ضمن اینکه به ما اخطار داده بودند چنین موقعیتی میتواند به سقط جنین منجر شود. در نهایت تصمیم گرفتیم این تست را انجام ندهیم و به خدا توکل کردیم.
روی اینترنت دلیل مشکل را پیدا کردم!
مدتها در اینترنت به دنبال دلایلی میگشتم که باعث میشوند وزن جنین بالا نرود تا اینکه به موردی برخوردم که نوشته شده بود یکی از دلایل کم وزنی جنین میتواند اختلال در روند خونرسانی جفت به جنین باشد. به پیشنهاد دکتر سونوگرافی «داپلر» را که مخصوص جفت استپ، انجام دادم و نتیجه این بود که در هفته بیستوهفتم پزشکان تشخیص دادند روند خون رسانی به جنین در حال مختل شدن است. با دستور پزشک در بیمارستان بستری شدم تا نهایت تلاش را بکنیم که هر چه بیشتر جنین را در رحم نگه داریم که در این موارد نهایتا تا هفته سی و دوم میتوان این کار را ادامه داد.زایمان اورژانسی
بیست روز در بیمارستان بستری بودم و دراین مدت مدام قلب فرزندم مانیتور میشد و در هفته سیام بخاطر افت ضربان قلب جنین به صورت اورژانسی به اتاق عمل رفتم و فرزندم به دنیا آمد. پسرم موقع تولد فقط 750گرم وزن داشت.روزهای بیم و امید
پسرم به خاطر وزن پایین در بیمارستان بستری شد و حدود 77 روز در بیمارستان ماند. تنها کاری که در آن زمان از من ا برمیآمدین بود که هر روز به بیمارستان بروم، شیرم را دوشیده و به پرستاران بدهم. اتفاقا کلی از شیرم را هم به بانک شیر بیمارستان الزهرا اهدا کردم و به خاطر این کار لوح تقدیر هم گرفتم.حضور مادر از این جهت مهم است که باید مدام کودک را در آغوش بگیرد. حتی پرستاران، نوزاد را زیرلباس مادر میگذارند تا تماس پوستی با مادر داشته باشد؛ چون در رشد نوزاد تاثیر دارد.
امیدوار ماندم
همسرم به من نگفته بود؛ اما پرستاران به او تاکید کرده بودند که بهتر است کاری کند من به بیمارستان نروم و به پسرم وابسته نشوم چرا که تقریبا مطمئن بودند نیکداد زنده نخواهد ماند. پزشکان هم حرفهایی میزدند که هم بیم در آنها بود و هم امید؛ خب واقعا امکان زنده ماندن نوزادانی که با وزن زیر یک کیلوگرم به دنیا میآیند، خیلی کم است بهخصوص اینکه پسر من از بدو تولد در کل بدنش عفونت شدید داشت. با اینحال هرگز امیدم را از دست ندادم و همیشه دلم روشن بود.نگهداری از یک نوزاد نارس
پسرم بعد از 77 روز و با وزن یک کیلو و 300 گرم بارضایت شخصی من از بیمارستان مرخص شد. نوزادان زیر یک کیلو و500 گرم اجازه ترخیص از بیمارستان را ندارند؛ اما از آنجایی که این ترس را داشتم که فرزندم با ماندن در بخش، در معرض عفونتهای بیمارستانی قرار بگیرد به خانه بازگشتیم.وقتی پسرم را به خانه آوردیم باز هم نمیتوانستیم مانند یک نوزاد معمولی از او نگهداری کنیم و نیاز به نگهداری ویژه بود. نوزادانی که از «ان آی سی یو» مرخص میشوند باید تا یکی دو ماه در قرنطینه نگهداری شوند تا به وزن سه کیلوگرم برسند و در این مدت تنها مادر میتواند به نوزاد نزدیک شود. من هم از آنجایی که در تبریز غریبم این مدت را کاملا تنها سپری کردم و فقط مادر همسرم که با آنها در یک ساختمان ساکن هستیم، کمک حال من بودند. خلاصه اینکه من و نیکداد دو ماه تمام در یک اتاق تنها بودیم.
فالوئرهایم به من امید و انگیزه دادند
پس از تولد پسرم خیلی از دوستان، آشنایان و اقوام از من خواستند عکس نیکداد را برایشان بفرستم؛ اما من این اعتماد به نفس را نداشتم که عکسهای نوزاد نارس را برایشان بفرستم. روزهای بسیار سخت و تلخی بود تا اینکه روز 18 شهریور سال گذشته در اوج سختی و ناامیدی پزشکان بهخاطر عفونتهای مکرر نیکداد، تصمیم گرفتم برای پسرم در اینستاگرام پیج بسازم و با نوشتن خودم را آرام و با گذاشتن عکسهای پسرم در صفحه خودم را رها کنم. تصمیم گرفتم همه پستها را از زبان نیکداد بنویسم و فکر کردم ایده نوآوارنه و جدیدی خواهد بود. با خودم میگفتم اگر پسرم زنده بماند بعدا این پستها را خواهد خواند و از خواندنشان هم لذت برده و هم قویتر و شجاعتر خواهد شد.در ابتدا فقط دوستان و فامیل فالوئرهایم بودند، اما بعد از مدت کوتاهی تعداد فالوئرها بالا رفت و من با حجم بالایی از پیامهای انرژیبخش و دعاهای خیر مردم مواجه شدم که به من امید و انگیزه میدادند.
آن روزها نزدیک ایام محرم بود و فالوئرها هم از داخل کشور و هم از خارج از کشور مدام هم برای پسرم دعا میکردند و هم به من میگفتند بهتر است در این ایام نذر کنم تا حال فرزندم بهتر شود. واقعا خودم را مدیون لطف، محبت و دعاهای مردم میدانم. فالوئرها برایم مینوشتند که آنقدر دعا خواهند کرد تا نیکداد روز اول محرم از بیمارستان مرخص شود؛ اما خوشبختانه حتی زودتر مرخص شد و مژدهاش را در پیج به دوستان دادم وهمه خوشحال شدند.
بیشتر فالوئرهایم مادر هستند
فالوئرهای من بیشتر مادران عزیز هستند و سوالی که خیلی از من پرسیده میشود این است که چگونه از فرزند نارس مراقبت کردم؟ یا چه نوع تغذیه ای برایش داشتم؟ حجم این سوالات آنقدر زیاد بود که تصمیم گرفتم پیچ دیگری به نام «مامان بهار» بسازم و در آن پیج فقط جواب سوالات مادران را بدهم. ضمن اینکه این ارتباط دو طرفه است و من نیز از تجارب مادران استفاده میکنم.پست محبوب من
پستی که در آن مژده مرخص شدن پسرم را به فالوئرها دادم برایم خیلی عزیز است. در کل آن روز یکی از شادترین و بهترین روزهای زندگیام بود.آرزو داشتم فرزندم محبوب باشد
وقتی باردار بودم آرزو داشتم فرزندم سالم باشد و بین مردم محبوب شود. دوست داشتم دلنشین و مهربان باشد و همه دوستش داشته باشند که خدا را شکر همینطور هم شد. آرزوی دیگرم برای نیکداد این است که همواره در تمام مراحل زندگیاش موفق باشد و سلامتی و شادی یارهای همیشگیاش در زندگی باشند. این آرزو را برای همه کودکان سرزمینم دارم.
سلام، یه سوال داشتم خدمتتون، اون اطلاعاتی که در نسخه قبل ذخیره شده بود قابل بازیابی نیست؟ مثل عکس و خاطرات؟
شب قبل از زایمانم دوستم پیج نیکداد رو بهم نشون و بهم گفت امیدوار باش چون شرایطم دقیقا مشابه مامان نیکداد بود منم نگاه میکردم به این امید که دخترم مثل نیکداد میشه اما حیف و صد افسوس که من رو تنها گذاشت رفت و حسرتش به دلم موند خدا نیکداد رو حفظ کنه واسه مامانش
فقط میتونم بگم خداقوت. احسنت به این روحیه و تلاش. خجالت کشیدم که اینقد غر میزنم به بیدار شدنای شبانه پسرم
منم پسرم ۳۰ هفته بدنیا امد با ۱۷۰۰ گرم وزن. خدارا شکر بخیر گذشت
ای جون دلم من نیکداد جونو میشناسم از روزای اولی که مرخص شد ماشاالله مردی شده
پسر منم 28هفته با وزن 1کیلو و 200به دنیا اومد
40روز بستری بود و من خیلی سختی کشیدم
بارها نا امید شدم و خدا کمکم کرد و با قدرت و روحیه بالا به دیدن پسرم میرفتم و در آغوش میگرفتمش
خداروشکر الان 20 ماهه شده و بسیار شیطون و باهوش و نازه
شما به معنای واقعیه کلمه مادر هستید.
مرحبا به امید و صبوری و آرامش مادرانه تون.
شاد باشید.
عالی بود. واقعا بهت تبریک میگم مامان بهار،زنی با اراده و قوی که امیدش رو از دست نداد.
انشالا همیشه در کنار همسرتون فرزند عزیزتون شاد و سلامت و خوشبخت باشید
خدا قوت
خدا رو شکر که این کوچولو سلامتیشو بدست آورد...آفرین به صبوری مادرش...خدا همه بچه ها رو واسه مادراشون نگه داره