2783
روایت‌های خواندنی از یک پرستار بخش زنان و زایمان

روایت‌های خواندنی از یک پرستار بخش زنان و زایمان

1397/02/22 بازدید2042
نی نی سایت: یک سال دیگر بازنشسته می‌شود اما از حالا غمگین است. «اگر یک روز صدای گریه این بچه‌ها را نشنوم انگار یک چیزی گم کرده‌ام. هر روز قبل از اینکه کارم را شروع کنم می‌آیم اینجا نگاهشان می‌کنم و می‌روم دلم برای این همه زندگی تنگ می‌شود». مریم .د. سالها پرستار بخش نوزادان بوده اما حالا در بخش زنان و زایمان مسئولیت دیگری دارد.دلش اینجاست و معتقد است اگر بازنشسته شود حتما هفته‌ای یک بار به نوزادانش سر می‌زند:« انگار همه اینها بچه‌های خودم هستند.»  به  بهانه روز پرستار با یک پرستار با تجربه بخش زنان و زایمان گفت وگو کرده ایم تا از خاطرات و روزهای خوب این کار بگوید.

راننده تاکسی

بعضی از خانواده ها خیلی ذوق و شوق دارند دسته جمعی به بیمارستان می‌آیند و تا نوزاد را نبینند هم از بیمارستان بیرون نمی‌روند. چند سال پیش یکی از این خانواده‌های پر جمعیت پشت در اتاق نوزدان جمع شده بودند و بالا و پایین می‌پریدند و اصرار می‌کردند که نوزاد را ببینند. پدر نوزاد خیلی بی‌قرار بود و مدام بالا و پایین می‌پرید. نوزادشان را به آغوش گرفتم و پدر بی قرار را صدا کردم تا فرزندش را ببیند. صدایش کردم:«بفرمایید. اینم پسرتون.مرد با ذوق و شوق جلو آمد. می‌خندید با صدای بلند گفت:«وای خیلی قشنگه ولی من. من که باباش نیستم من راننده تاکسی‌ام».راننده تاکسی از پدر بچه بیشتر ذوق می‌کرد. گویا به پدر بچه زنگ زده بودند و پدر با عجله راهی بیمارستان شده بود و کیف پولش را جا گذاشته بود و از راننده تاکسی خواسته بود بیرون بماند تا برود و کرایه را بیاورد اما راننده تاکسی تحمل نکرده بود و با پدر به بخش نوزادان آمده بود و از همه بیشتر خوشحالی می‌کرد.

یرقان و عرق بیدمشک

زردی بیماری مخصوص نوزادان است به خصوص نوزادان پسر. بیماری که با چند روز در دستگاه ماندن و تمهیدات پزشکی برطرف می‌شود اما واکنش خانواده‌ها با پذیرش این موضوع متفاوت است. حدود ده سال پیش وقتی هنوز در بخش نوزادان کار می‌کردم یک نوزادی داشتیم که زردی داشت و باید یکی دو روز در بخش می‌ماند. مادر و پدر نوزاد با ماندن نوزاد در دستگاه موافق بودند اما مادربزرگ پدری نوزاد معتقد بود این کارها سوسول بازی است و ادای پدر ومادرهای جدید است. هر روز می‌آمد پشت بخش نوزادان و می‌گفت نوه‌ام را بدهید می‌خواهم بروم. بالاخره بعد از کلی سر وکله زدن بالاخره قبول کرد که نوزاد در دستگاه حال و روزش خوب است اما هر روز با یک شیشه عرق بیدمشک می‌نشست پشت بخش و به پرستارها التماس می‌کرد نوزادش را با عرق بیدمشک بشویند. نوه‌اش شش روز توی دستگاه بود و هر روز با کلی عرق بید مشک می‌نشست پشت در بخش. می‌گفت روزی سه بار با عرق بید مشک بدنش را بشویند همه چیز حل است. می‌گفت من کلی بچه و نوه بزرگ کرده‌ام و خیلی هم تجربه دارم. شاید باورتان نشود مادر بزرگ یکبار کلی گریه کرده بود و خودش را رسانده بود به اتاق نوزادان اگر چند ثانیه دیرتر می‌رسیدیم نوزاد را با عرق بیدمشک حمام کرده بود که خدا را شکر رسیدیم و بیدمشکها را از دستش گرفتیم. اگر می‌خواهید بدانید سرنوشت آن همه عرق بید مشک چه شد باید بگویم روزی که نوزاد مرخص شد مادربزرگ هم عرق بیدمشک‌ها را بین پرستارها وخدمه و کارکنان بیمارستان تقسیم کرد من تا چند وقت عرق بید مشک داشتم.

زایمان آمبولانسی

من تا آن روز هیچ وقت تجربه زایمان اورژانسی نداشتم. همیشه در اتاق عمل کنار دست پزشکان بودم و همه چیز سرجایش بود تا اینکه اعلام کردند یک زایمان اورژانسی داریم. مادر توی آمبولانس و در حیاط بیمارستان بود. نوزاد در حال به دنیا آمدن بود به همین دلیل نمی‌شد مادر را به بخش منتقل کنیم. با تیم پرستاری و تجهیزات و پزشک اورژانس به حیاط دویدیم. سر بچه بیرون آمده بود هیچ کاری نمی‌توانستیم انجام بدهیم همان جا اعلام موقعیت اضطراری کردیم و حیاط بیمارستان شلوغ بود اما خانمها خیلی خودجوش دور آمبولانس چادر گرفتند و بعد از چند دقیقه هم نوزاد به دنیا آمد. خیلی روز زیبایی بود. بهار بود و باد و باران ناگهانی. اولین قطره باران افتاد روی صورت نوزاد. دختر بود اسمش را باران گذاشتند. مادر توی بخش زایمان حالش خوب بود. دخترش را که به آغوش گرفت از پنجره اتاق من و مادر و باران رنگین کمان را تماشا کردیم.

او پسر می خواست

پدر و مادر نوزاد از اینکه دختر دار شده‌اند خیلی خوشحال بودند اما مادر بزرگ پدری نوزاد اخم‌هایش را توی هم کرده بود و می‌گفت نخیر اگه پسر بود بهتر بود. نشسته بود گوشه اتاق و هر کس برای ملاقات می‌آمد می‌گفت دختر. اما اگه پسر بود بهتر بود. چند سال پیش مادرهایی که سزارین می‌شدند باید دو شب در بیمارستان می‌ماندند، هر دو شب هم مادر شوهر پیش عروسش ماند تا از عروسش مراقبت کند. مادر شوهر هر کاری می‌کرد یک کنایه هم به عروسش می‌زد و می‌گفت حالا که دختر زاییدی اما اگه پسر بود بهتر بود. روز دوم بستری زائو به دلیل خم شدن ناگهانی دچار پارگی بخیه‌ها شده بود . مجبور شدیم مادر را به اتاق عمل ببریم تا دوباره بخیه ها را ترمیم کنند. مادر شوهر ساده دل هم پشت اتاق عمل نشسته بود و می‌گفت شاید این دفعه بچه پسر بشه. نشسته بود و دعا می‌کرد که این دفعه که عروسش از اتاق عمل بیرون می آید نوه‌اش پسر بشود.

به تیپم نمی خوره

یکی از مشکلات بخش زنان و زایمان بحث سر پوشیدن و نپوشیدن لباسهای مخصوص بخش است. خیلی از خانمها معتقدند این لباسها به تیپ و قیافه‌شان نمی‌خورد و با کلی بحث بالاخره قبول می‌کنند که لباس را بپوشند اما یک زائویی داشتیم که به هیچ وجه زیر بار نمی‌رفت. البته اول قبول کرد اما بعد از اینکه چند دقیقه از او غافل شدیم دیدیم با لباس پولک دوزی شده نشسته روی تخت. وقتی به او گفتیم باید حتما لباسش را عوض کند و لباس مخصوص بیمارستان را بپوشد گریه می‌کرد و می‌گفت این لباسها به تیپ نمی‌خورد. می‌گفت دوستهای دانشگاهم می‌خواهند به دیدنم بیایند با این لباس آبرویم می‌رود. بعد از کلی اشک قبول کرد لباسش را عوض کند اما ساعت ملاقات وقتی خیلی اتفاقی از اتاقش رد می‌شد دیدم همان لباس پولک دوزی شده را پوشیده و نشسته روی تخت و با دوستانش حرف می‌زند . سرعت عملش برای عوض کردن لباس‌ها خیلی عالی بود. در کسری از ثانیه لباسش را عوض می‌کرد.

ارسال نظر شما

login captcha

چه جالب....از این اتفاقا خیلی تو بیمارستانا میفته چون هر مدل آدمی با بیمارستانها سر و کار دارن خخخخخخ😊😊😊😊

2788

پربازدیدترین ها