2783
 مادری که با فرزند 16 ماهه‌اش از هیمالیا بالا رفت!

مادری که با فرزند 16 ماهه‌اش از هیمالیا بالا رفت!

1396/12/08 بازدید5802
آراد احتمالاً کوچک‌ترین ایرانی است قدم بر راه پرحادثه مرتفع‌ترین نقطه دنیا یعنی هیمالیا گذاشته است؛ آن‌هم در 16 ماهگی. زمانی که هنوز کودکان نوپا، زمین خوردن و دوباره ایستادن را در مسیر‌های هموار تجربه می‌کنند، آراد در این سفر، روی دوش مادرش پله‌‌ها و جاده‌‌های جنگلی هیمالیا را زیر پا می‌گذاشت. مریم شایان مهر، مادر آراد این شجاعت را داشت تا تصمیم خود و آرزوی قدیمی همسرش را برای کوه‌پیمایی در هیمالیا عملی کند؛ همین هم بود که با خرید بلیت همسرش را غافلگیر کرد. شش ماه تمام هرروز آراد را برای تمرین به کوه‌‌های کم ارتفاع‌تر تهران برد و درحالی‌که نزدیک به دو هفته آراد را روی دوشش حمل می‌کرد تا ارتفاع چهار هزار متری هیمالیا بالا رفت. خاطرات این سفر متفاوت و همراه با هیجان و رابطه مادر و فرزندی کوهنورد را اینجا بخوانید و با سبک زندگی و فرزند داری خانواده‌ای همیشه در سفر بیشتر آشنا شوید.

بعد از سفر گریه می‌کرد

«وقتی بعد از یک ماه برگشتیم تهران، آراد هیچ‌چیز نمی‌‌خورد. مدام گریه می‌کرد؛ به زندگی در طبیعت عادت کرده بود و آپارتمان و هوای تهران را نمی‌توانست تحمل کند. مجبور شدیم مدتی هم برویم شمال تا حالش بهتر شود.» مریم، مادر آراد، پیش از به دنیا آمدن فرزندش به بیش از بیست کشور در اروپا تا شرق آسیا با کوله‌پشتی و اقامت در چادر سفر کرده بود: «همه می‌گفتند شما بچه‌دار شدید دیگر خانه‌نشین می‌شوید؛ اما من در ذهنم بود تا زمانی که آراد را می‌توانیم روی دوشمان ببریم، سفر برویم و هیمالیا غول مرحله آخر بود.»
مریم این بار سفرش را از بسیاری از آشنایان پنهان کرد؛ چون همه برای او و فرزندش دلسوزی می‌کردند. کسانی که ذوق و شوق چشم‌های آراد را در مواجهه با طبیعت بکر ندیده بودند و همیشه فرصت بازی کردن کودکانشان با گل را از آن‌ها دریغ کرده بودند مریم را متهم می‌کردند که به خاطر خودخواهی خودش بچه را هم به دردسر می‌اندازد. مریم اما فکر همه‌جا را کرده بود. در سفری که شرح بعضی وقایعش را اینجا می‌خوانید زندگی را به‌اندازه زندگی در شهر برای آراد آسان کرد تا او این تجربه متفاوت و پر از حس و حال را در حافظه‌اش ثبت کند. نتیجه اینکه سفری که به‌ظاهر از دید همه برای آراد با نگرانی و سختی همراه بود آن‌قدر به او خوش گذشت که دیگر نه به اتاقش رضایت می‌داد نه به اسباب‌بازی‌ها و کارتون‌هایی که سرگرمی همیشگی‌اش بودند.

سفر آراد 16 ماهه به هیمالیا

مسئله فقط عادت بود

«هیچ‌کس بیشتر از یک مادر بچه‌اش را دوست ندارد. من هم به این فکر کردم که حتماً خانواده‌هایی در روستا‌های آن ارتفاعات زندگی می‌کنند که آن‌ها هم بچه‌هایی کوچکی دارند؛ پس به‌هرحال می‌شود بچه را به این سفر برد، فقط باید عادتش دهیم. علاوه بر اینکه ما به‌طور عادی در تهران در ارتفاع 1500 متری از سطح دریا زندگی می‌کنیم و از این نظر نسبت به اروپایی‌‌ها خیلی شرایط مناسب‌تری داریم.» از اسفندماه سال 95 که مریم بلیت‌های سفر را به‌عنوان هدیه تولد به همسرش داد، تمرین‌‌ها آغاز شدند. هرروز عصر به درکه می‌رفتند و هرچند هفته یک‌بار ارتفاع را بیشتر می‌کردند. بار اولی که تا ارتفاع 2800 متری «پلنگ چال» بالا رفتند 14 ساعت در راه رفت‌وبرگشت بودند و بعد از هر 300 متر ارتفاع توقف می‌کردند چون ممکن است دو کیلومتر راه بروید؛ اما دو متر ارتفاع بگیرید. این کارها برای این بود که بدن آراد به تغییر فشار هوا عادت کند: «مثلاً نمی‌شود شما بچه را با تله‌کابین و ناگهانی به ارتفاع خیلی بالا منتقل کنید.» مریم دراین‌بین ضربان قلب، تنفس و درجه حرارت بدن آراد را چک می‌کرد: «خیلی کوچک بود، اوایل که هنوز یک سالش هم نشده بود. نه سرگیجه می‌فهمید نه حالت تهوع و نه هیچ‌کدام از عوامل ارتفاع زدگی، خودش هم که نمی‌توانست به ما بگوید، برای همین در فواصل کوتاه چنددقیقه‌ای و مدام کنترلش می‌کردیم تا مطمئن شویم حالش خوب است.» آراد اما مقاوم‌تر از آن بود که پدر و مادرش فکر می‌کردند و تمرین‌‌ها تا جایی خوب پیش رفت که همان مسیر 14 ساعته را به چهار ساعت کاهش دادند.

به کرگدن‌ها می‌گفت آهو!

حوصله آراد اصلاً در این سفر سر نرفت؛ در مسیری که از دل جنگل‌های انبوه وحشی می‌گذشت، هر پرنده و خزنده و چرند‌ه‌ای را که تا قبل از آن پشت حصار‌های باغ‌وحش یا در کارتون‌های تلویزیون دیده بود، با چشمانش کشف می‌کرد. کرگدن‌ها را از نزدیک می‌دید، آب‌بازی با فیل در رودخانه را تجربه می‌کرد و البته به همه حیوانات می‌گفت آهو! آن‌قدر که بسیاری از خارجیان که هم مسیرشان بودند هم یاد گرفته بودند به هر حیوانی بگویند آهو و ذوق کنند!


آراد 16 ماهه در اطراف هیمالیا

نزدیک بود کروکدیل‌ها حمله کنند

هیجان هیمالیا نوردی اما برای این کودک کوهنورد به دیدن آهو‌ها ختم نشد و مادرش مریم، در تجربیات خطرناک‌تری هم فرزندش را سهیم کرد. یکی از آن‌ها عبور از رودخانه کروکدیل‌‌ها قبل از شروع كوهنوردی در پارك جنگلی چيتوان، یکی از شهرهای نپال بود. «به ما گفته بودند رنگ لباستان نباید جیغ باشد و اگر صدایی از قایق بلند شود کروکدیل‌ها بالا می‌آیند، اولش نمی‌ترسیدم اما وقتی نشستم و دیدم کروکدیل‌هایی به طول سه متر درست کنار قایق سبک ما شنا می‌کنند و دهانشان را باز و بسته می‌کنند، ترسیدم.» سروصدا کردن در آن شرایط خیلی خطرناک بود: «همین‌که نشستیم آراد داد زد مامان، مامان! شیر می‌خواست و من مجبور شدم کل مسیر را به آراد شیر بدهم تا دوباره بلند چیزی نگوید! قایق‌ران سریع ایستاد و چوبش را نگه داشت و آماده بود که کروکدیل‌ها اگر سرشان را از آب بیرون آوردند دورشان کند. همه در قایق ترسیده بودند و به قایق‌های اطراف هم گفت که به من کمک کنید یک بچه کوچک اینجاست. وقتی خواستیم پیاده شویم به من گفت تابه‌حال هیچ‌وقت این‌قدر نگران مسافری نبوده‌ام. همه می‌گویند تو الآن با خنده این خاطره را تعریف می‌کنی! اما اگر اتفاقی می‌افتاد خودت را نمی‌بخشیدی، اما من این را می‌گویم که هر بچه‌ای ممکن است همین‌که در خانه می‌دود اتفاقی برایش بیفتد. با این معادلات من نباید هیچ کاری در زندگی‌ام انجام دهم چون ممکن است اتفاقی بیفتد!»
این آسان‌گیری تنها در سفر از رودخانه نبود، مریم در تمام طول سفر این ویژگی را حفظ کرده بود و به‌نوعی سبک زندگی‌اش با این روحیه سازگار است. بااین‌حال همه شرایط آسودگی را هم برای پسرش در سفر مهیا کرده بود. «ما در هر پانصد متر ارتفاع یک روز اقامت می‌کردیم تا بدن همه عادت کند. در هر روستایی اقامت می‌کردیم بچه‌‌های زیادی بودند. وقتی در هر 300 متر ارتفاع به روستا می‌رسیدیم، بچه‌هایشان می‌آمدند آراد را از من می‌گرفتند. دختربچه‌های هفت، هشت‌ساله به او غذا می‌دادند که خیلی آشنا، کار بلد، بسیار مهربان و بچه‌دوست بودند. اینجا شما بروی رستوران هیچ‌کس حاضر نیست فرزندت را بگیرد که غذا بخورید اما آنجا همه خودشان این کار را می‌کردند.» جالب اینجاست که مریم برای آراد غذای ویژه‌ای به همراه نبرده بود: «احساس کردم هر چه بچه‌‌های آن‌ها می‌خورند آراد هم می‌تواند بخورد. مثل سیب‌زمینی، تخم‌مرغ، شیر، عسل، نودل، برنج و مرغ. من نمی‌توانستم برای یک ماه فقط چند کوله غذای آراد را همراهم ببرم. تنها چیزی که حجم زیادی داشت پوشک بود. خودم هم باورم نمی‌شد اما در ارتفاع 4 هزار متری هم روستاهایشان انواع پوشک داشتند که البته خیلی گران بود. هر دارویی که پزشک لازم دانسته بود مثل سرماخوردگی، حساسیت، اسهال و تنفس را هم برده بودم و اتفاقاً همه آن‌‌ها در طول سفر لازم شدند؛ اما من نگران نبودم چون دارو‌ها را خورد و خوب شد.»

زندگی روزانه در کوهستان

برنامه زندگی آراد مثل زندگی‌اش در تهران بود. تنها فرقش این بود که سرگرم کردنش به‌اندازه خانه از مادر انرژی نمی‌گرفت. چون پیاده‌روی در گرمای روز کار را سخت می‌کرد ساعت چهار صبح بیدارباش بود و صبحانه. تا ظهر پیاده‌روی می‌کردند و بعد از ناهار به گشت‌وگذار و تفریح می‌پرداختند و درنهایت ساعت هفت می‌خوابیدند: «همه‌چیز باانرژی خورشیدی کار می‌کرد و بعد از ساعت هفت شب دیگرکسی جایی بیدار نبود. ما سعی می‌کردیم نفر اول به اقامتگاه‌‌ها برسیم چون یکی دو نفر که حمام می‌رفتند آب دیگر سرد می‌شد. همه با خورشید زندگی می‌کردند و همین خورشید هم بسیاری از روزها پشت ابر بود. اقامتگاه‌‌ها، خانه‌‌های چوبی بودند که فقط در لابی یک هیتر داشتند و در اتاق‌ها هیچ وسیله گرمایشی نبود. من حتی مجبور بودم پوشک آراد را در کیسه‌خواب تعویض کنم که سرما نخورد.»

باید نیمرو را از رستوران می‌خریدیم

جدا از اینکه مریم اعتقاد داشت آراد می‌تواند غذاهایی را بخورد که بچه‌های دیگر هم می‌خورند اما باید احتیاط هم به خرج می‌داد. در تمام طول مسیر رستوران‌‌ها برای کنترل قیمت‌ها منویی ثابت داشتند. گرچه اقامت در اقامتگاه‌ها رایگان بود؛ در عوض هزینه غذا بسیار زیاد بود و بااینکه غذا‌ها سالم و باکیفیت بودند و قبل از پخت هرچه می‌خواستند از باغچه می‌کندند و درست می‌کردند؛ اما فروش مواد غذایی به‌صورت جداگانه ممنوع بود و حتی یک تخم‌مرغ نمی‌فروختند و لزوماً باید نیمرو را از رستوران می‌خریدند. جنگل‌های وحشی هم جز سیب‌های کال و بی‌کیفیت ثمری به اهالی نمی‌دادند. همه این‌ها باعث شده بود برنامه غذایی آراد تکراری شود و البته مریم با بردن مکمل‌ها، ویتامین‌‌ها و البته شیر مادر آن را جبران می‌کرد.

خلاقیت، هدیه طبیعت به کودکان

آنچه برای مریم در طول سفرهایش در این چند سال موردتوجه بوده و اصلاً برای همین تصمیم گرفت آراد را با خود هم‌سفر کند تفاوت دیدگاهی بود که مادران ایرانی با مادرانی که در سفر‌ها با آن‌ها روبرو شده بود داشتند. آن‌ها می‌دانند استقلال و سفر، خلاقیت و توانایی کودک را بالا می‌برد. همه مادران در کوله‌هایشان بچه داشتند و همه این محدودیت‌‌ها در ذهن ما ایرانی‌هاست. مادران اروپایی بچه‌‌ها را در یخ و برف و کوه می‌برند. نوجوانان اروپایی در سیزده‌سالگی خودشان تنها سفر می‌کنند. من در سیزده‌سالگی تازه تنها خودم به مدرسه می‌رفتم! این کاری که ما در ایران می‌کنیم؛ اینکه بچه‌ات را تا سی‌سالگی در خانه کنار خودت را نگه‌داری و فقط تو را ببیند و حالا سالی یک سفر چندروزه برود، عاطفه و لطف نیست! زندگی مثل عبور از یک نمایشگاه است. یا کل زمانی که در یک نمایشگاه هستید جلو یک عکس می‌ایستید و بعد بیرون می‌روید یا تمامی عکس‌‌ها را می‌بینید. می‌گویند وقتی می‌خواهی بمیری همه زندگی‌ات می‌آید جلو چشمت. کسی که کل زندگی‌اش درگیر این بوده که خانه‌اش را بزرگ‌تر کند، فقط دفترچه‌‌های وامش جلو چشمش می‌آید اما من که بزرگ‌تر کردن خانه و این مسائل را کنار گذاشتم و این سبک زندگی را انتخاب کردم، در آن لحظه کل سفر‌های زندگی‌ام در دور دنیا سراغم می‌آید و اگر فرزندم را با این دنیا آشنا کنم برای او هم همین‌طور خواهد بود و چه چیز از این بهتر.

وقتی مریم خسته شد

آراد رد طول سفر مشکل خاصی پیدا نکرد اما مریم که هنوز دو سال از زایمانش نگذشته بود، هنوز به فرزندش شیر می‌داد یا او را روی دوشش می‌گذاشت حالا ضعیف شده بود و تاری چشم و سرگیجه که نشانه ارتفاع زدگی بود اجازه رسیدن به انتهای مسیر را به او نداد؛ باوجوداین بعدازآن سفر مریم هنوز هم مسافرت می‌کند و حالا سراغ ایران‌گردی رفته است. آراد شمال ایران و کویر‌های مرکزی را دیده است و نوروز قرار است با سفر به استان‌های جنوبی بدنش را آماده نگه دارد «بعدازاین سفر خیلی صبورتر شدم. اواخر سفر خسته شده بودم و می‌گفتم دیگر سفر این‌چنینی نمی‌‌روم؛ اما الآن دوباره شروع کردم. کلاً سختی‌‌های با موفقیت که غرورآفرین است در ذهن آدم می‌ماند و من منتظرم آراد بزرگ‌تر شود تا دماوند را بزنیم و خودمان را آماده کنیم برای بازگشت به اورست.»

گرانی بهانه است

گرچه هزینه سفر به نپال به دلیل امکانات و تجهیزاتی که لازم داشت کمی بیش از سفر‌های معمول بود؛ اما مریم می‌گوید اگر سفر کردن برای کسی مهم باشد می‌تواند ارزان سفر کند. او حتی سفر‌های یک‌ماهه‌ای را در چند کشور تجربه کرده است که هزینه‌شان از هزینه زندگی در تهران کمتر بوده است. «البته که من نمی‌توانم به هر مادری بگویم بچه را یک ماه بگذار پشتت و آن بالا هم راحت خواهی بود. باید خونسرد و راحت باشی. سبک زندگی‌‌ها متفاوت است. من نمی‌توانم به کسی که تابه‌حال یک‌شب هم در چادر نخوابیده بگویم برو اورست؛ اما خودم هم در خانواد‌ه‌ای بودم که خیلی نگران همه‌چیز بودند و از یکجایی به بعد دیدم نمی‌توانم از همه‌چیز بترسم و نخواستم این محدودیت‌ها هم برای آراد باشد. البته که مهم‌ترين قسمت سفر داشتن هم‌سفر خوب است. سعید، همسرم واقعاً مسئولیت‌پذیر است و در بسیاری مواقع حمل آراد با او بود و وسایل با من. چه در سفر و چه در خانه هر دو نگهداری از آراد را بر عهده داریم و اين باعث می‌شود اصلاً احساس تنهايی برای نگهداری از آراد نداشته باشم.»

ارسال نظر شما

login captcha

تمامش رو دوبار خوندم و خیلییییی لذت بردم

تصمیم دارم مقداری سبک زندگیمو تغییر بدم

ممنون مریم جون

بسیار عالی

خیلی جالب بود به نظرم این تصور اشتباهیه که با اومدن بچه دیگه هر نوع ماجراجویی تعطیل بشه حساسیت زیادم خوب نیست   

من واقعا از این متن کلی لذت بردم، آفرین به پشت کارشون. 

من تمام متنو خوندم و کلی کیف کردم واقعا بهتون تبریک میگم خیلی عالی بود 

من پسرم چهار سال و نیمه و وقتی بیرون پارک و گردش میبرمش همیشه استرس دارم که اتفاقی براش پیش نیاد واقعا ار این حسم بدم میاد ولی اصلا دست خودم نیست.

2788

پربازدیدترین ها