امروز روز جهانی رفع خشونت علیه زنان نامگذاری شده است. البته برخی آن را روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان هم نامیدهاند، اما مگر خشونت را با مبارزه و جنگ میتوان کمتر کرد؟
اسمش را هر چه بگذاریم، در دنیا تقریبا از هر سه زن، یکی در طول دوران زندگی خود، قربانی خشونت میشود و اغلب این خشونتها هم توسط نزدیکانش اتفاق میافتد. اما چه میشود که یک زن، در خانه مورد خشونت خانگی قرار میگیرد و این خشونت تداوم پیدا میکند؟ شاید اگر جواب این سوال را بدانیم، بهتر بتوانیم در جهت رفع یا حذف یا محو یا حداقل کم کردن این خشونتها قدم برداریم.
یک قربانی واقعی خشونت خانگی
یکی از تاثیرگذارترین سخنرانیها در مورد خشونت خانگی را خانم لزلی مورگان، در سلسله سخنرانیهای آموزنده تد انجام داده است. او که خودش زمانی قربانی خشونت خانگی بوده میگوید: «اولین پیام من برای شما این است که خشونت خانوادگی برای همه اتفاق میافتد-- در همه نژادها، در همه ادیان، در تمامی سطوح درآمدی و تحصیلی. این در همه جا هست. و دومین پیامم این است که همه فکر میکنند که خشونت خانودگی فقط برای زنان اتفاق میافتد، اما اینگونه نیست. بیش از ۸۵ درصد از آزاردهندگان مرد هستند، و خشونت خانوادگی تنها در مورد افراد نزدیک اتفاق میافتد، افراد وابسته و متکی به یکدیگر با رابطهای بلند مدت، به عبارت دیگر، در خانوادهها، آخرین جایی که ما در آن خشونت را انتظار داریم! که این یکی از دلایلی است که خشونت خانوادگی گیج کننده است.»
داستان خانم لزلی را باید از زبان خودش بشنوید، که به زیبایی، و البته دردناکی، توضیح میدهد که چطور این ماجرا برای یک زن میتواند اتفاق بیافتد:
«من کانر را در یک شب سرد بارانی در ماه ژانویه دیدم. او در ایستگاه مترو شهر نیویورک کنار من نشست، و شروع به صحبت کردن کرد. او به من دو چیز را گفت. یکی اینکه او از مدرسه ایوی لیگ فارغ التحصیل شده، و دیگری اینکه او در یک بانک مهم در وال استریت کار میکرد. اما چیزی که بیشترین جذابیت را در اولین ملاقات در من ایجاد کرد این بود که او مردی باهوش و بامزه بود و مثل یک کشاورز میماند.
توهم باور و عدم کنترلگری
از ابتدا یکی از زیرکانهترین کارهایی که کانر انجام داد، این بود که این توهم را ایجاد کرد که من مسلط بر روابطمان بودم. به طور خاص از ابتدا اینکار را با بتسازی از من انجام داد. ما شروع به دیدار هم کردیم، و او عاشق همه چیز من بود، اینکه من باهوش بودم، من به هاروارد رفته بودم و کار من. او میخواست همه چیز را درباره خانوادهام، دوران کودکیام، آرزوهایم و رویاهایم بداند. کانر مرا به عنوان یک نویسنده و یک زن باور داشت، به شیوهای که کس دیگری هرگز این باور را نداشت.
همچنین او با گفتن رازش فضای جادویی از اعتماد بین ما ایجاد کرده بود، که وقتی خیلی بچه بوده، از سن ۴ سالگی بارها و بارها مورد آزار جسمی توسط ناپدریش قرار میگرفته، و این آزار و اذیت آنچنان ناجور بوده که او را مجبور به ترک مدرسه در کلاس هشتم کرده٬ حتی با وجود اینکه او بسیار باهوش بوده٬ و حدود بیست سال زمان صرف بازسازی زندگیش کرده بود. به همین دلیل بود که مدرک دانشگاه لیگ آیوی، شغلی در وال استریت و آینده درخشانش برای او معنای زیادی داشت.
اگر شما به من میگفتید که این مرد باهوش، شوخطبع و احساساتی که مرا ستایش می کند یک روزی مرا وادار به این میکند که چه رفتاری بکنم یا نکنم، لباسم چه رنگی باشد، کجا زندگی کنم، چه شغلی داشته باشم، با چه کسی دوست باشم و تعطیلات را کجا بگذارانم، من به شما میخندیدم، زیرا هیچ نشانه ای از خشونت یا کنترل و یا عصبانیت در ابتدا در کانر وجود نداشت. من نمیدانستم که اولین مرحله در هر خشونت خانوادگی، اغفال و فریب قربانیست.
دور شدن از هر آن کس که میشناسیم
همچنین نمیدانستم که قدم دوم منزوی کردن قربانیست. کانر یک شب به منزل نیامد و بگه، «هی، میدونی تمامی این رومئو ژولیت بازیها خیلی عالی بودند، اما من نیاز دارم که قدم به مرحله بعدی بگذارم، که همان منزوی کردن و آزار دادن توست، بنابراین من باید تو را از این آپارتمان بیرون ببرم، جایی که ممکن هست همسایگان صدای فریاد تو را بشنوند، و تو را از این شهر که دوستان، اقوامی و همکارانی داری که ممکن است کبودهای تو را ببینند بیرون ببرم.» در عوض، کانر در یک عصر روز جمعه به خانه آمد و به من گفت که از کارش همان روز استعفاء داده، شغل رویاییش، و گفت که او از کارش به خاطر من استعفا داده، زیرا من باعث شدم که او احساس امنیت و دوست داشته شدن کند دیگر نیازی به اثبات خودش در وال استریت ندارد، و فقط میخواهد که از شهر برود و از خانواده تعدیگر و ناکارآمدش به دور باشد، و به شهر کوچکی در منطقه نیو انگلند برود جایی که او بتواند در کنار من زندگیاش را شروع کند. آخرین چیزی که من در زندگی می خواستم ترک کردن شهر نیویورک بود، و ترک شغل رویاییام ولی من فکر کردم که باید برای معشوقم فداکاری کنم، بنابراین موافقت کردم، و از شغلم استعفا دادم. اصلا فکر نمیکردم که دارم سراسیمه قدم به طرف یک تَله جسمی، مالی و روانی که به دقت کار گذاشته شده بود بر میداشتم.
نقطه شروع خشونتها
گام بعدی در الگوی خشونتهای خانوادگی تهدید به خشونت و دیدن اینکه او چگونه واکنش نشان میدهد است. به محض اینکه ما به نیو انگلند رفتیم، میدونید که انتظار میرفت که در این محل کانر احساس امنیت کنه، او سه تا اسلحه خرید. یک اسلحه را در داشبورد خودرویمان گذاشت. یکی را هم زیر بالش در رختخوابمان نگه داشت، و سومی را در تمام اوقات در جیبش نگه میداشت. و گفت که به دلیل آسیب جدی روحی که در زمان نوجوانی دیده به این اسلحه نیاز دارد. این را نیاز دارد تا احساس امنیت کند. اما این اسلحهها برای من واقعا یک پیام داشتند، "زندگیام درهر دقیقه از هر روز در معرض خطر شدیدی قرار گرفته بود".
باور نمیکردم
اولین باری که کانر جسماً به من حمله کرد پنج روز قبل از عروسیمان بود. داشتم با کامپیوترم کار میکردم تا یک تا مقاله را تمام کنم، و فکرم به هم ریخت و کارم مختل شد. و کانر عصبانیت مرا بهانه کرد تا هر دو دستش را دور گردن من بگذارد و به سختی فشار دهد تا من نتوانم نفس بکشم و یا فریاد بزنم، و از دستش که دور گردن من حلقه شده بود استفاده کرد و سر مرا بارها و بارها به دیوار کوبید. پنج روز بعد، ده نقطه کبود شده روی تنم از بین رفت، و من لباس عروسی مادرم را پوشیدم، و با او ازدواج کردم.
علیرغم اتفاقی که افتاده بود، من مطمئن بودم که ما زندگی شادی را برای همیشه خواهیم داشت، زیرا من عاشق او بودم و او بسیارعاشق من بود او خیلی خیلی متاسف بود. او فقط برای مراسم ازدواج و تشکیل خانواده با من بسیارعصبی شده بود و او هرگز دوباره صدمهای به من نخواهد زد.
دو مرتبه دیگر در ماه عسل این اتفاق افتاد. اولین مرتبه، من رانندگی میکردم که یک ساحل خلوت پیدا کنم و گم شدم، او مشت محکمی به کنار سرم زد و طرف دیگر سرم چند بار به پنجرهی سمت راننده خورد. و سپس چند روز بعد، در راه بازگشت از ماه عسل به خانه از ترافیک خسته شده بود، و یک ساندویج بیگ مک را به صورتم پرتاب کرد. کانر به مدت دو سال و نیم از ازدواجمان هفتهای یکی دوبارمرا کتک میزد.
چرا با وجود خشونت، مانده بودم؟
به سوال برگردیم: چرا من ماندم؟ پاسخ خیلی ساده است. من نمیدانستم که او با من بد رفتاری میکند. حتی با اینکه او اسلحه پر را روی سر من گرفته بود مرا به پائین پلهها هل داده بود. تهدید کرده بود که حیوان خانگیمان را میکشد، سوئیچ خودرو را وقتی من در بزرگراه رانندگی میکردم کشیده بود، دانههای قهوه را روی سرم خالی کرده بود در حالی که من برای مصاحبه کاری لباس مرتبی پوشیده بودم، من حتی یک بار هم فکر نکردم که "یک زن کتکخورده از همسرم" هستم. در عوض، من زنی بسیار قوی که عاشق مردی که عمیقا مشکل داشت بودم، و من تنها کسی بودم در این جهان که می توانست به کانر کمک کند تا با پلیدیها مواجه شود.
ترکش میکردم مرا میکشت!
سوال دیگری که همه میپرسند این است، چرا او (آن زن) ترک نمیکند و نمیرود؟ چرا من نرفتم؟ من نمیتوانستم هیچ زمانی بروم. از منظر من، این غمگینترین و دردناکترین سوالیست که مردم میپرسند، زیرا ما قربانیان چیزی را میدانیم که شما نمیدانید: "ترک بطور باورنکردنی خطرناک است". زیرا آخرین اقدام در الگوی خشونت خانوادگی کشتن قربانی است. بیش از ۷۰ درصد از قتلهای ناشی از خشونت خانوادگی زمانی اتفاق میافتد که قربانی رابطهاش را با آزاردهنده قطع میکند، وقتی که زن مرد را ترک میکند، زیرا پس از آن آزاردهنده دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. عواقب دیگر از جمله پیوندهای دراز مدت، حتی پس از ازدواج مجدد آزار دهنده؛ پنهانکاری منابع مالی؛ و فریبکاری در سیستم دادگاه خانواده برای مرعوب کردن قربانی و فرزندان او، فرزندانی که مرتبا توسط دادگاه خانواده مجبور میشوند اوقات بدون نظارتی را با مردی بگذرانند که مادرشان را کتک میزند. و هنوز ما میپرسیم که چرا او نمیرود؟
من قادر به رفتن بودم، به خاطر یکی از آخرین کتک زدنهای دیگرآزارانهی او که حاشا و عدم پذیرش مرا شکست. من متوجه شدم که مردی که بسیار عاشقش بودم اگر من به او اجازه دهم مرا خواهد کشت. پس من سکوت را شکستم. به همه گفتم: به پلیس، همسایههایم، دوستانم، و خانوادهام، و تمامی غریبهها، و من امروز اینجا هستم زیرا تمامی شما به من کمک کردید.»
شما اگر کسی را میشناسید که مورد خشونت خانگی است، یا اگر خودتان از این موضوع رنج میبرید، همین حالا، در موردش با کسی صحبت کنید، یا خودتان گوش شنوایی باشید برای کسی که نیاز دارد در این مورد با شما حرف بزند.
*برگرفته از ترجمه خانم سهیلا جعفری از سخنرانی لزلی مورگان، منتشرشده در وبسایت رسمی تد
همچنین برای دانستن راهکارهای مقابله با خشونت خانگی در ایران خواندن این مطلب را پیشنهاد میکنیم.
حس فمنیستیتون فعال شده
خشونت علیه مردا بگیم که شماها باید برین از سایت که !!!!!!!
حیلی خوب توصیف کرد چشمامو باز کرد اسم کتابش چیه ؟؟؟؟؟
عالي بود با وجود غمگين بودنش ولي واقعا لذت بردم
متاسفانه زیادن این موارد...
به فکر انداخت منو.یاد یکی از دوستام افتادم.
واقعا عالی بود گاهی وقت ها ما خانم ها متوجه نیستیم یک قربانی هستیم خیلی مطب مفیدی بود!ممنونم
واقعا متاثر شدم...
به اميد روزي كه شاهد خشونت عليه زنان نباشيم و نواقص قانون برطرف شود