سلام عزیز دلم
با هم برگشتیم به خانه. اولین سفر سه نفره. آن هم با هواپیما. چه قدر ذوق کردم وقتی که کنار نامت در بلیط هواپیما نوشته بودندINF یعنی که تو نوزادی و صندلی نداری. یعنی صندلیت آغوش ماست. پرسیدیم و گفتند در یک ماهگی مشکل ندارد که با هواپیما بپری. بگذریم از آن که مامور گیت هواپیما هم میخواست احساس گناه بدهد که زود است. آرام آرام با هم پریدیم و آن چهل دقیقه روی آسمان را کامل خواب بودی. کاش بزرگتر بودی و آن جهان بیمرز را از بالا میدیدی.
بامداد گلم
هر وقت میگویم "کاش" به خودم نهیب میزنم. همیشه پشت کاشهایم برای تو دنبال زندگی نکرده خودم میگردم. میگویم کاش سازی یاد بگیری و یادم میافتد خودم هیچوقت شرایط یاد گرفتن سازی نداشتهام. میگویم کاش زبانت خوب شود و میبینم خودم هیچوقت فرصت و حوصله زبان یاد گرفتن را نداشتهام. میگویم کاش آن طرف آب رفتن را برای تجربه و تحصیل انتخاب کنی و میبینم خودم هنوز در تردید بین رفتن و ماندنم درگیرم. برای همین است که به خودم نهیب میزنم. به خودم نهیب میزنم که بامدادت قرار نیست زندگی نکرده تو را جبران کند. به خودم نهیب میزنم که بامدادت، بامداد تو نیست. بامداد است. بامداد خودش. قرار است شبیه هیچکس نباشد. نه شبیه زندگی کرده پدر و مادرش نه شبیه به آرزوها و زندگی نکرده پدر و مادرش. بامداد شبیه خودش است و قرار است نقش خودش را بر جهان بزند.
پسرم بامداد!
حتی در مورد صورت قشنگت هم اصراری ندارم که کجای صورتت شبیه به کیست. خوشحالم که کامل به هیچکداممان شبیه نیستی. وقتی قرار است زندگی خودت را داشته باشی بامدادم، چه اهمیتی دارد که صورتت به کدام از ما شبیهتر است؟
هفته اول/ تولد در بامداد بارانی
هفته دوم/ پدر خوب، پدر بد
هفته سوم/ از روزهای دوری
بسیار زیباااا