نینی سایت: آرش رضایی/ همه چیز از آنجا شروع شد که "من" شناساها را به ناشناسها تقدیم کرد و رفت. بدون جنگ. بدون خونریزی. آلزایمر در سایه صلح میآید. مرموز میآید و در سایه صلح تمامیت "من" و "حافظه" را تسخیر میکند. در این نقطه است که سوژه مسخ فراموشی میشود و در ستایش آن فرو میرود.
گاهی من و شما هم ترجیح میدهیم فراموش کنیم. از یاد ببریم. در ستایش فراموشی بمانیم. چیزهای بسیاری است که اگر قادر بودیم، آنها را ارادی به فراموشی و نسیان میسپردیم. اگر قادر بودیم از حافظه و خاطره کنارش میگذاشتیم و ترجیحا به یک فضای خالی و قابل تردد تبدیلش میکردیم. اما آنقدرها هم سهل نیست؛ دستیابی به اکسیر فراموشی.
فراموشی و فروپاشی
گاهی شما سعی میکنید بعضی امور را در حافظه و یا خاطرهخود فراموش کنید. شما در این مسیر بسیار تلاش میکنید؛ گاهی نتیجه میگیرید، گاهی نه. این رفتار در بعضی از ما با تمرین، ممارست و آگاهی بعضا محقق شدهاست و در مواردی هم نه. اما این یک روی سکه است و میتوان اینطور گفت که شما از روی اقبال بخشی از خاطره نامطلوب خود را به عمیقترین لایه ناخودآگاه خود پس میزنید و آن را آنجا بایگانی میکنید. اما روی دیگر این سکه، بهمن عظیمی است که ناخودآگاه در مرزهای خودآگاهی ما راه میاندازد و با پیشروی تا مرکز و پایتخت خودآگاهی هرآنچه در استقرار "من حافظه" است نابود و نیست میکند. این وضعیت اصلا مطلوب نیست و نام این کوه و بهمن نامطلوب آلزایمر است. واژهو اختلالی بسیار شایع در جهان امروز. اختلالی که روی برزخی بهشت فراموشی است و حیات خود را تا فروپاشی نهایی سوژه ادامه میدهد. آلزایمر از حافظه سوژه تغذیه میکند، همچون انگلی که بخواهد تا آخرین قطره خون بدن میزبان را بیرون بکشد.
آلزایمر و طی عرض در زمان
فرد دچار آلزایمر گاهی برای خرید یک نان و یا یک هواخوری مختصر از خانه خارج میشود و دیگر به خانه رجوع نمیکند. این فرد یا افراد را گمشدههای آلزایمر مینامند. افرادی که در مسیر فراموشی قدم بر میدارند و با پیشروی در آن وارد هزارتوی زمان گذشته و آینده میشوند. این چندپاره شدن در زمان تا جایی پیش میرود که فرد دچار، بلکل زمان حال را وامیگذارد و تا جهان داستانهای علمی-تخیلی پیش میرود. جهانی که در آن گاهی آلت دست بیگانگان فضایی میشود و گاهی همنشین سلطانی قجری یا صفوی. در همین بزنگاه آنان که به دنبال گمشده خود هستند بیشترین درد را متحمل میشوند. آنها در خیابان و کوچههای شهر اعلامیه میزنند و چهره گمشده خود را شناسه نام کوچه و خیابان میکنند. چهرهای که خود در زمان و نام شهر با فراموشی ادغام شده. او اینجا نیست و آنها اینجا به دنبال او میگردند و مراقب او هستند. او مسافر زمان است. عاقبت او همچون فرجام "بیلی پل گریم" در رمان سلاخخانه شماره پنج است ( اثر کورت ونه گات نویسنده معاصر آمریکایی).
اجسام از آنچه در فراموشی میبینید، بیمعناترند
فرد دچار فراموشی، آنچه میبیند آنچه نیست که پیش روی من و شما حاضر است. لیوان پیش روی من و شما میتواند برای او هواپیمای فانتوم باشد. دالها و دلالتها دیگر برای او کارکرد مدون و مکانیکی خود را ندارد. او ناشناخته میبیند. دیگر ناشناختگی نشانیهای شهر با ناشناخته کهکشان، کیهان و سیاهچالههای آن، برای او توفیری ندارد. او اکنون در لازمان است و آنجا لامکان. برای او ستایش است و برای ما چهرهای دیگر از جنون، تن زدن آن و اینِ "خودآگاهی" از عقل و عقلانیت.
فرد فراموش شده ما در این عوالم و حالات گاهی دوران پیری و کهولت خود را تجربه میکند، گاهی جوانی خود را و یا گاهی در روز و ساعتی از دوران کودکی خود زیر تابش خورشید به سر میبرد؛ که در نهایت اگر او خوششانس باشد، در همان ساعت و دقیقه کودکی با بیوزنی نسیم و گرمای بازمانده از آن خاطره شیرین، رستگار میشود. و این بدین خاطر است که تا به امروز آلزایمر درمان نداشته؛ تنها پیشگیری داشته است.