درد دلهای مامان، دلنوشتههای مادرانی است که تجربیات واقعیشان را، نگرانیها و شادیهای مادرانهشان را از دوران بارداری تا تولد و بزرگ کردن کودکشان، با نینیسایتیها درمیان میگذارند.
نینی سایت: شازده کوچولوی من امروز ساعت 6 صبح بیدار شد. فکر کردم مثل همیشه شیری می خورد و می خوابد. اما آقا، سرحال و پر انرژی شروع کرد به درآوردن سرو صداهای جور واجور و خندیدن. اول کممحلیاش کردم که بخوابد، چون گاهی این روش جواب می دهد و دوباره منگ می شود و تا حدود 9 صبح می خوابد. اما این بار به رسم دو سه ماه اول زندگیاش، خروس خوان بیدار شد. وقتی دیدم به در و دیوار گهواره می کوبد بلند شدم رفتم سراغش. همیشه به همان سمتی که مرا می بیند، خیره می شود تا بروم بالای سرش. به محض دیدنم خنده گشادی می کند و جدیدا هم ذوق بلند و کش داری به آن اضافه شده و از شوق به یک سمت می غلتد. عاشق اولین لحظات بیدار شدنش هستم؛ چشمهای پف کرده و کمی متعجب، لپ های بیرون زده و خندیدن به محض دیدن من.
سام داخل گهواره ای که پایین اتاق خودمان است می خوابد. معمولا ساعت هفت صبح یکی از نوبت های بیدار شدنش است. قسمت دوم خواب از حدود هفت تا 9 صبح به تخت ما و کنار من منتقل می شود. متکای عروسکی آبی رنگش را به متکای خودم می چسبانم و همسرم سام را که معمولا آن موقع بیدار است و غر می زند، روی آن می خواباند. بعد به دور و برش نگاه می کند و لبخند رضایت بخشی می زند و شیشه شیر را سر می کشد. درست همین لحظه است که اگر شروع کنم به حرف زدن و بازی کردن کاملا برای بیدار بودن آماده است، ولی من که برای حتی نیم ساعت خواب بیشتر می میرم، روش بی اعتنایی همراه با مواظبت را به کارمیبندم که انصافا خوب جواب داده و موفق به خواب تا 9 صبح شده ام. سام مدام سرش را به سمت من می چرخاند و می خندد و نگاهم می کند، و من دلم ضعف می رود ولی چند ساعت خواب بیشتر واقعا برای انرژی داشتن در کل روز لازم است. بیشتر اوقات بعد از یک ربع تکان خوردن، خسته می شود و خوابش می برد. که با عرض شرمندگی باید بگویم اکثر مواقع من قبل از او خوابم برده. بعد ناگهان در خواب صداهای مختلفی می شنوم، گاهی شبیه غر زدن یا ناله کردن یا گاهی مثل جیغ های کوتاه طوطی که بالاخره موجب بیدار شدنم می شود. در طول یک ماه اخیر هم که کنترل بیشتری روی دستهایش پیدا کرده، گاهی دست کوچولوی سفیدش را آرام روی صورتم میکشد تا مرا بیدار کند. وقتی یک ماه پیش برای اولین بار دستش را روی صورتم حس و چشمانم را باز کردم، باورم نمی شد؛ غلتیده بود و آمده بود به سمتم و دست کوچولویش را مدام به صورتم می زد تا بیدار شوم. وقتی چشم باز کردم و لبخند زد، چه حس بی نظیری بود. پسرکم طی چهار ماه، به سرعت برق و باد اینقدر بزرگ شده که احساسات به خرج دهد و احساس مرا هم طلب کند. بعد مثل یک کرم کوچولو گرد می شود و شروع به ناز کردن می کند و آن وقت من تمام هیکلش را ماچ باران می کنم. اما امروز واقعا زود بیدار شده بود و دلش بازی و خنده میخواست. بی اعتنایی و پتو روی سر کشیدن هم جواب نداد، بالاخره وقتی با چشمانی خواب آلود و گیج بلند شدم نشستم، شروع کرد به خندیدن، آن هم نه معمولی، قهقهه می زد. با هر حرکتم قاه قاه می خندید. بعد شروع کرد به بالا رفتن از سر و کول من و بازی کردن، خلاصه کار به کشتی گرفتن و غلتیدن دو نفره روی تختخواب کشید و باباش هم کله سحری از این صحنه ها عکس میگرفت. هر چه فکر کردم شب تا صبح مگر جز شیر آبکی چه خورده که اینطور کوهنورد شده، به نتیجه ای نرسیدم و بالاخره ساعت 9از فرط خستگی توی بغلم غش کرد وخوابش برد. من ماندم و کارهای منزل و انتظار برای بیدار شدن شازده کوچولو.
وقتی شب همراه همسرم عکس ها را نگاه می کردم و صورت کوچولوی پرچین از خنده هایش را که در تمام عکسها به من خیره شده بود،می دیدم، فهمیدم حاضرم تمام عمر بیدار بمانم و از فرط خستگی بمیرم، اما خنده های این موجود کوچولو را از دست ندهم؛ کاری که حاضر نبودم برای هیچ کس انجامش دهم. چون او تبدیل به با ارزش ترین دارایی من شده است.می دانم همه مامان هایی که نی نی کوچولو دارند، همیشه خسته اند و وقت کافی برای رسیدگی به خود ندارند، اما یادمان باشد که این شرایط همیشگی نیست و به زودی تمام می شود و فقط خاطره خوش دوران کودکی آنهاست که در آینده ما را سرگرم و دلگرم می کند و در ذهن فرزندانمان باقی می ماند. خستگی امروز ما تضمین سلامت روحی و جسمی فردای این فرشته هاست. خسته نباشید مامان های گل.
مامان سامی
نظرات شما
جدیدترین پرامتیازترین