رسیدم نجف
بعد از اینکه وسایلم و جمع کردم، دیروز ساعت 2:30 (ظهر) راه افتادم تا برم ترمنیال چون گفته بودن که ساعت 4 حرکته. اما اتفاقایی افتاد که نشد 4 حرکت کنیم.
همونطور که در سفرنوشت پنجم خوندید
به خاطر اینکه اتوبوس هامون عراقیه و خیلی از مسافرا به خاطر شرایط اتوبوس شکایت داشتن، توی ترمینال معطل شدیم چون مثل اتوبوس های خودمون صندلی هاش vip نیست.
یادتونه اردوی مدرسه میرفتیم، ما رو با اتوبوس میبردن؟ اتوبوس ها دقیقا همون شکلیه. خلاصه با همونا ما یک روز و نیم تو راه بودیم.
و خیلی ها همون موقع کنسل کردن و قرار بود نهایتا ما ساعت ۴:۳۰ راه بیوفتیم، و آقای راننده هم تمایل زیادی به پر کردن کامل اتوبوس داشت، ساعت حرکت ما شد ۵:۳۰.
همسفر
اگرم بخوام از همسفرامون بگم، تا جایی که دیدم جوون ترینشون من بودم به نظرم!
دو سه تا پیرمرد داشتیم که هر جا اتوبوس نگه میداشت سریع میپریدن پایین.
چون معمولا آدمای پیر طاقت راه زیاد ندارن، حتی وسط راه ، توی اتوبوس هی راه میرفتن.
یکی از مسافرا هم یه پسر تقریبا ۴۰ ساله بود که با مامانش اومده بود و چون یه ذره هم تپله، صندلی اتوبوس خیلی براش راحت نبود تازه با یکی از پیرمردا به علت نامعلومی چپ افتاده بود.
یعنی هرکاری اون میکرد این روی اعصابش بود.
خلاصه صندلی مامان پسر تپل مون خراب شد یعنی رفت عقب و دیگه نتونست صاف بشه، برای همین همه پیشنهاد دادن نایلون ها رو به هم گره بزنیم و پشتیِ صندلی رو با اون نایلون های گره خورده یک جا بند کنیم. در این وضع و اوضاع پیرمردِ مذکور پرسید چیشده؟ پسر تپل همسفرمون هم گفت آقا بشین ، خراب شده فدای سرم که خراب شده، شما سرت به کارت خودت باشه. هر جا هر چی میشه تو بلند میشی آخه مگه پوآرویی؟! جاتوون خالی شرایط عجیبی بود.
نهایتا بعد از 25 ساعت تو گرمای فراااوون رسیدم نجف.
بعد از اینکه از اتوبوس پیاده شدیم ساعت ۶ به وقت عراق بود، خیلی اتفاقی با یکی دوتا خانومی که توی اتوبوس همراهمون بودن تیم شدیم و راه افتادیم سمت حرم، که میگفتن ۴۰ دقیقه از محلی که ما پیاده شدیم تا حرم راهه.
توی مسیر هم کلی موکب بود.از صف هایی که جلوش بود و بویی که میومد، مشخص بود که کباب میدن.
من از قبل شنیده بودم که توی خود حرم یک صحنی هست برای خانوما که میتونیم اونجا اقامت داشته باشیم. منم خدا خدا میکردم تا سریع برسیم حرم تا یه دل سیر استراحت کنم.
با توجه به گرمای هوا که بادش مثل باد سشواره و پر از گرد و خاکه، هر بعد از اینکه با دستمال مرطوب صورتم رو پاک میکردم انگار گِل برداشت میکردم.
من به دنبال خانم باردار یا با بچه کوچیک بودم اما با این وضع خیلی ها میگفتن که بهتره بچه ها رو نیارن چون یا خاطرهی بد براشون میمونه یا آسیب میبینن
ولی از طرفی آدمایی بودن که میگفتن نه برای بچه ها خوبه.
نمیدونم دقیقا چرا....
عزیزم بسلامتی راهی این سفر پر نور شی.. ما جامونده ها رو هم دعا کن...