2777
2789
عنوان

تبادل نظر فرهنگی هنری

| مشاهده متن کامل بحث + 173603 بازدید | 2695 پست
دوم مرداد سالروز ابدی شدن شاملوی بزرگ بود.متاسفانه من دیروز اینترنتم مشکل پیدا کرده بود و چند ساعت پیش درست شد.

این هفته رو اختصاص میدیم به شاملو و مصاحبه ها و گفته ها و شعرهای این اندیشمند بزرگ رو میگذاریم.

البته از مسائل دیگر فرهنگی هنری هم آزادیم که بنویسیم.اما از شاملو هم می نویسیم.

سپاس از تمام دوستانی که همکاری می کنند.
دو گفت‌وگوی منتشرنشده با احمد شاملو
فریادرسی نیست


مى‏خواهم گفت‏وگو را با پرسش ‏از حال‏ و روزتان شروع ‏کنم.
من ‏درست‏ بیست‏ و پنج ‏سال ‏است‏ که ‏به‏ بدترین ‏شکلى‏ مریضم. گرفتارى‏ام ‏آرتروز وحشت‏ناکى ‏است که ‏با تنگى مهره‏هاى فوقانى‏ گردن دست‏ به ‏هم ‏داده داستان با هم ‏ساختن عسل و خربزه ‏را در مورد من تجدید کرده ‏است. تاکنون سه‏ بار جراحى ‏شده‏ام، البته ‏در حال ‏حاضر خطر حادى تهدیدم ‏نمى‏کند اما موضوع ‏این ‏است‏ که ‏مطلقا تحرکى ‏ندارم و هر چه ‏بى‏تحرکى بیش‏تر ادامه ‏پیدا کند وضع وخیم‏ترى خواهم ‏داشت. ضمنا آدمى ‏به ‏سن ‏و سال ‏من ناچار باید به ‏این ‏هم ‏فکر کند که ‏دیگر فرصت‏ چندانى ‏در پیش ندارد. این ‏است‏ که ‏من ‏در همین ‏شرایط ناجور هم ناگزیر به‏طور متوسط روزى ده‏ ساعت ‏کار مى‏کنم که ‏خسته‏گى‏اش ‏به ‏آن‏ عدم ‏تحرک ‏اضافه ‏مى‏شود... خب، این ‏میان ‏مسائل و موضوعات‏ دیگرى ‏هم هست که ‏صورت ‏قوزبالاى‏قوز پیداکرده. عمل‏کردهاى بچه‏گانه‏ئى که‏ هر قدر هم ‏آدم سعى‏ کند به ‏روى ‏خودش نیاورد باز نمى‏تواند در وضع‏ عصبى‏اش ‏بى‏تأثیر بماند و چون‏ فریادرسى‏ نیست‏ و هیچ‏کس‏ حاضر نمى‏شود ذره‏ئى‏ به ‏سخافت‏ امر فکر کند آن ‏هم ‏بار دیگرى‏ به ‏بارهاى‏تان، به ‏کم‏حوصله‏گى‏تان و به‏ بیمارى‏تان، اضافه‏ مى‏کند. سیزده‏سال‏ تمام جلو چاپ‏ و تجدیدچاپ‏ تمام ‏کارهاى‏ شما را مى‏گیرند و بعد ناگهان خبردار مى‏شوید که ‏تجدیدچاپ ‏آثارتان منع‏قانونى ندارد! و آن‏وقت‏ کتاب‏هاى‏تان، درست مثل‏ شرابى‏ که ‏یکهو تو خمره ‏تبدیل ‏به ‏سرکه ‏شده ‏از حرام‏ به ‏حلال ‏تغییر موضع شرعى داده ‏باشد، روانه بازار کتاب ‏مى‏شود بدون ‏این‏که ‏به ‏بخشى ‏از آن یا به ‏جمله‏ئى ‏از آن یا به ‏کلمه‏ئى ‏از آن‏ یا به ‏حرفى‏ از آن ایرادى ‏گرفته ‏باشند. شما درمى‏مانید که ‏قضیه ‏چیست؟ آخر، چیزى ‏که ‏سیزده‏سال‏ تمام ‏ممنوع ‏بود چه‌طور به‏یک‏باره ‏آزاد شد؟ مسئولیت‏ حبس‏ و بند آن‏ سیزده‏سالش‏ به ‏گردن ‏کیست؟ همین‏جورى‏ یکى‏ از من خوش‏اش ‏نمى‏آمده دستور فرموده ‏کتاب‏هایم ‏چاپ ‏نشود، و حالا هم ‏یکى ‏دلش‏ به ‏حال ‏من ‏سوخته ‏دستور داده ‏چاپ‏ بشود؟ همین؟ آقائى ‏با من‏ قهر بوده ‏و حالا آشتى‏ کرده؟... این‏ چیزها آدم ‏صددرصد سالم ‏را بیمار مى‏کند، تا با بیمارى‏ که ‏به ‏یک‏ ساعت‏ بعد خود اطمینانى ‏ندارد چه ‏کند.
با این وصف‏ الان‏ چه ‏کارى‏ در دست‏ دارید؟
با همسرم‏ روى کتاب ‏کوچه ‏کار مى‏کنم. برگردان دن‏ آرام شولوخوف‏ به ‏صفحات‏ آخر رسیده‏ که البته‏ پس‏ از پایان‏اش ‏باید به ‏بازخوانى و تجدیدنظر در آن ‏بپردازم ‏که ‏مرحله ‏سنگین‏تر و وقت‏گیرترى ‏است. مقدارى ‏هم‏ کارهاى‏ پراکنده ‏هست‏ که‏ براى ‏انجام‏شان‏ برنامه‏ریزى‏ نمى‏شود کرد.
کتاب‏کوچه را گاهى ‏گفته‏اند هفتاد و چند جلد است، گاهى‏ گفته‏اند از صد جلد هم ‏تجاوز مى‏کند. واقعا حجم‏ این ‏اثر چه‏قدر است؟
نمى‏شود پیش‏بینى‏کرد. الفباى ‏فارسى سى ‏و سه ‏حرف ‏است و کتاب ‏کوچه مثل ‏هر اثر مشابهى ‏بر اساس حروف‏ الفبا تنظیم ‏شده اما بعض‏ حروف‏ آن بسیار حجیم‏تر از بعض‏ دیگر است. پاره‏ئى ‏از حروفش ـ مثلا حرف ب ـ بیش ‏از دو هزار صفحه ‏است و پاره‏ئى ‏دیگر ـ مثلا حرف ثـ کمتر از یک‏ صفحه. ناشر بر حسب‏ محاسباتى ‏که ‏کرده کل‏ کار را در دفترهاى 320 صفحه‏ئى تنظیم ‏مى‌کند. گمان‏ نمى‏کنم به‏هیچ‏صورتى ‏بشود تعداد این ‏دفترها را پیش‏گوئى‏ کرد، حتا به‏طور سرانگشتى.
باتوجه ‏به ‏وضعیت‏ نامساعد جسمى‏تان چرا براى ‏پیشبرد کار آن‏ از دیگران‏ کمک‏ نمى‏گیرید؟
این ‏کار ممکن ‏نیست‏ مگر این‏که براى ‏آن سازمانى ‏تأسیس ‏شود. در سال 60 با توجه ‏به ‏توفیق ‏اثر و اقبال ‏عمومى مقدمات‏ تأسیس‏ چنین ‏مرکزى را آماده ‏کردیم ‏که ‏ناگهان ‏از دفتر ششم‏ جلو پخش‏اش‏ را گرفتند و بناچار از ادامه ‏کار درماندیم و سیزده‏سال ‏تمام امر انتشار دفترها و حتا تجدیدچاپ دفاتر پنج‏گانه ‏آن متوقف‏ ماند و البته ‏امروز دیگر مطلقا فکرش‏ را هم ‏کنار گذاشته‏ایم. وقتى‏در مملکت‏ براى‏حمایت ‏از شما قانونى و براى فعالیت فرهنگى‏تان امنیتى وجود ندارد ناچارید قبول‏ کنید که “سر بى‏درد خود را دستمال‏ نبستن” درخشان‏ترین رهنمودى ‏است که‏ از تجربه‏ تاریخى مردم ‏آب‏ خورده و باید آن را آویزه گوش‏کرد... در هر حال من و همسرم اصل‏ کار را به‏ یارى ‏هم پیش‏ مى‏بریم و گفتن‏ ندارد که ‏در هر صورت روزى ‏این حاصل‏ بیش‏ از پنجاه ‏سال ‏کار منتشر خواهد شد و هرجور که ‏حساب‏ کنید آن‏که ‏مورد تف ‏و لعنت‏ قرار بگیرد جهل و بى‏فرهنگى و خودبینى خواهد بود نه ‏ما.ـ واقعا دیگر کار از این‏ حرف‏ها گذشته ‏است ‏که ‏غم‏انگیز باشد یا دردانگیز. کار به ‏ریش‏خند همه ‏اصول‏ کشیده. کارگر فرهنگى ‏این ‏مملکت پس ‏از این‏که ‏سلامت ‏و عمرش‏ را فداى یک‏ کار تحقیقى کرد، دست‏آخر یک‏چیزى‏ هم‏ بدهکار است و باید براى ‏نشر آن ‏با مسئولان ‏فرهنگى‏ کشور وارد جنگ بشود!
گفتید با همسرتان کار مى‏کنید...
درست ‏است. از اواسط حرف “الف” تمام ‏امور فنى ‏کار با اوست‏ و به ‏این‏ ترتیب دست ‏من‏ باز مانده‏ که ‏فقط به ‏کارهاى ‏تألیفى‏ و تحریرى‏ کتاب‏ بپردازم که ‏از نظر وقت ‏دوسوم‏ صرفه‏جوئى ‏مى‏شود بدون این‏که ‏بخش‏آسان‏تر یا کم‏مسئولیت‏تر آن‏ باشد. در حقیقت ‏تمام ‏امور تنظیم ‏و تدوین ‏کتاب ‏با اوست و بدین‏جهت ‏از این ‏پس ‏حقا نام ‏او نیز بر کتاب ‏قید خواهد شد.
اخیرا چندین ‏نوار کاست ‏از شما دیده‏ایم. آیا باز هم ‏از این ‏نوارها در دست‏ تهیه ‏دارید؟
بله. تعدادى‏ قصه‏هاى ‏فولکلوریک براى‏ کودکان‏ سنین‏ مختلف‏ ضبط کرده‏ایم، تعدادى نوار از شاعران‏ معاصر جهان و جزاین‏ها...
در این ‏نوارها از موسیقى ‏هم ‏استفاده‏ مى‏شود؟ و آیا خودتان ‏هم در انتخاب‏ موسیقى آن‏ها دخالت دارید؟ این‏ سوآل ‏را از آن‏ نظر پیش‏مى‏کشم‏ که ‏شما با موسیقى‏ ایرانى و حداقل با نوعى ‏از آن مشکلاتى دارید که ‏قطعا بسیارى‏ از شنونده‏گان ‏این ‏نوارها علاقه‏مندند بدانند با آن‏ چگونه‏ کنار آمده‏اید.
راه‏ حل ‏قضیه ‏این ‏بود که‏ من ‏در این‏ مورد به ‏مقدار زیادى ‏از توقعات ‏خودم‏ کم‏ کنم؛ که ‏کردم. به ‏نظر من‏ اگر قرار باشد در نوار شعر از موسیقى ‏هم ‏استفاده ‏شود به‏طور قطع‏ باید آن ‏موسیقى ‏بتواند در القاى فضاى‏ شعرها کارساز باشد ولى‏ در حال‏ حاضر این ‏کار به ‏دلایل ‏متعدد براى‏ ما عملى ‏نیست، که ‏خواهم ‏گفت چرا. اصولا اگر نظر قطعى‏ مرا بخواهید نوار شعر نیازى به ‏همراهى ‏موسیقى ‏ندارد (مگر اینکه ‏در آن از موسیقى ‏فقط به‏مثابه ‏یک‏ عامل‏ تزئینى ‏استفاده ‏شده ‏باشد، که‏ قبول ‏این ‏نظر نیازمند بحث ‏است.) ولى ‏اعمال ‏این ‏نظر به ‏احتمال‏ بسیار زیاد تحمیل‏ سلیقه ‏شخصى‏ به ‏سلیقه ‏عمومى‏ست، به ‏هر اندازه ‏هم که‏ این‏ سلیقه ‏فردى و شخصى درست ‏و منطقى‏ باشد. در این‏گونه ‏موارد شما ناگزیرید ابتدا سلیقه عمومى‏ را مورد نظر قرار بدهید، چون ‏خواه ‏و ناخواه ‏زمینه ‏اصلى‏ کار به ‏مسأله ‏سرمایه‏گذارى ‏و بازار و قضایائى ‏از این‏ دست برخورد مى‏کند. در این‏ صورت‏ جز این ‏چاره‏ئى ‏نیست که‏ یا به‏کلى گرد این‏ کار نگردید و یک‏ قلم ‏دورش‏ خط بکشید یا تا حدود بسیار زیادى‏ از توقعات ‏خود بکاهید. این‏ یک‏ فعالیت فرهنگى‏ست‏ که ‏باید بازار ضامن‏ موفقیت‏اش‏ باشد و خود این‏ یعنى ‏تناقض. باید حساب ‏کنید ببینید کدام ‏بهتر است‏ فداى ‏آن‏ یکى‏ بشود.
براى ‏آنکه ‏مختصر سرنخى ‏به ‏دست‏ داده ‏باشم توجه‏تان ‏را به ‏صورتى ‏از مخارج تأمین ‏موسیقى براى‏ این‏ نوارها جلب‏ مى‏کنم. هر نوار به‏طور متوسط شامل بیست‏ شعر است ‏که ‏با در نظر گرفتن ‏مقدمه محتاج 20 یا21 قطعه ‏موسیقى ‏ویژه‏ خواهد بود. بنابراین نخستین ‏رقم‏ مخارج، دست‏مزد مصنف ‏این قطعات ‏است. آنگاه کارمزد نوازنده‏گان برحسب ‏تعداد سازهاى مورد استفاده آهنگ‏ساز، مشتمل‏ بر ساعات ‏کار تمرین ‏و کارمزد نهائى ‏آنها. سومین‏ رقم‏ هزینه، مخارج ‏استودیوى‏ ضبط است‏ که برحسب ساعت‏ محاسبه‏ مى‏شود. مخارج بخش ‏موسیقى‏ نوار در مجموع بیست تا سى‏ برابر همه ‏مخارج دیگر است‏ که ‏کلا به‏ بهاى ‏نوارها اضافه‏ مى‏شود و از جیب ‏خریدار مى‏رود درصورتیکه ‏لزوم وجود خود آن مشکوک‏ است! کسى‏ که ‏براى ‏تهیه ‏این ‏نوار پول‏ مى‏پردازد به‏دنبال ‏چیست؟ شعر یا موسیقى یا هردو؟ درصورتیکه ‏موسیقى ‏آن ‏فقط جنبه ‏تزئینى ‏دارد و در نهایت ‏امر به ‏هیچ‏یک ‏از این سه‏ انتظار پاسخ نمى‏دهد. (لطفا در سراسر مورد، احتمال ‏اشتباه کلى ‏و جزئى ‏مرا حتما در نظر بگیرید. چه ‏استبعادى دارد که ‏کسى ‏اصلا در کل‏ برداشت ‏قضیه‏ئى‏ به ‏خطا رفته ‏باشد؟)
به‏ دلایل ‏اقتصادى (که ‏حکم‏ درجه ‏اولش ‏حذف‏ هرچه‏بیش‏تر هزینه‏ها است) ما که‏ مجاز نبودیم مخارج ‏سنگین‏ سفارش ‏تهیه ‏موسیقى ویژه ‏این ‏نوارها را به ‏قیمت‏هاى تمام‏شده ‏تولید آن بیفزائیم ناچار بودیم ‏این ‏نیاز را از طریق‏ خرید قطعات ‏موسیقى ‏غیرسفارشى ‏خود (که ‏الزاما قادر نیست‏ با موضوع ‏اصلى ‏ارتباطى ‏ایجاد کند) تأمین ‏کنیم. در این ‏صورت ‏ظاهرا فقط یک‏ قلم‏ از هزینه‌هاى‏ تهیه ‏موسیقى ‏کاهش‏ مى‏یابد که ‏عبارت ‏است‏ از دست‏مزد سفارش‏ تهیه‏ آن ‏به ‏مصنف، چراکه ‏باقى هزینه‏ها به‏ قوت ‏خود باقى ‏است. ولى ‏عملا چنین ‏نیست. توضیح جزءبه‏جزء این ‏اختلاف ‏قیمت ‏اتلاف وقت‏ شما و خواننده‏گان ‏است ولى‏ من‏ فقط یک‏ موردش‏ را مى‏گویم:
شما که ‏هزینه ‏بیست ‏سى‏برابرى تحمل‏ مى‏کنید که “حق‏انحصارى” استفاده ‏از این ‏اثر متعلق به ‏شما باشد آیا واقعا براى ‏این ‏دل‏خوشى‏ پادرهوا ضمانت‏ اجرائى ‏هم‏ دارید؟ یعنى ‏اگر در یک‏ جائى ‏از این ‏دنیا یک‏ سازمان رادیوئى یا تلویزیونى بدون ‏اجازه ‏شما این‏ آثار را پخش‏ کرد مى‏توانید براى ‏مطالبه ‏حق‏تان ‏گریبانش‏ را بچسبید؟ اگر بگوئید آرى‏ خواهم ‏گفت‏ واقعا خواب‏ تشریف ‏دارید. ما که ‏اثرى ‏موسیقائى‏ را بدون حق ‏استفاده ‏انحصارى از مصنف‏اش‏ خریدارى ‏مى‏کنیم ‏و فقط بخش‏هائى از آنرا مورد استفاده ‏قرار مى‏دهیم تنها دل‏خوشى‏مان ‏این ‏است‏ که‏ پیش‏ از دیگران ‏از آن‏ بهره ‏جسته‏ایم و خریدار بعدى‏ آن‏ آثار هم به ‏این ‏دل‏خوش‏ است که‏ ما فقط از بعض‏ پاره‏هاى ‏آن استفاده ‏کرده‏ایم نه از همه ‏آن‏ یکجا. خب، این ‏کار دو سه ‏تا سود دیگر هم‏ دارد: مثلا اگر شما چند ماه ‏بعد همین‏ قطعات‏ را از تلویزیون‏ بشنوید به ‏بغل‏دستى‏تان ‏مى‏گوئید باز حضرات ‏طبق‏ معمول ‏سنواتى ‏به ‏این ‏نوارها ناخنک زده‏اند!
پس ‏حرفش‏ را نزنید، چون‏ ممکن‏ است دیگر از قطعاتى ‏که ‏قبلا دیگران ‏استفاده ‏کرده‏اند استفاده نکنند و این ‏دل‏خوشى تبلیغاتى ‏هم از دست‏تان ‏برود.
دیگر چه ‏بهتر! در این ‏صورت‏ من ‏دارم با یک‏ سنگ‏ دو گنجشک‏ مى‏زنم! اگر این ‏حرف ‏باعث‏ بشود که دیگر از آن ‏قطعات ‏استفاده ‏نکنند باز هم سودش‏ عاید من ‏مى‏شود.
آقاى ‏شاملو متشکرم.
زحمتى ‏نبود.

روزگار تلخی ‌ست
به‏ جهان و زمانه‏اى ‏که ‏در آن زندگى‏ مى‏کنیم چگونه ‏نگاه‏ مى‏کنید؟
جهان و زمانه‏ همان ‏است ‏که ‏همیشه‏ بوده، یعنى‏ همچنان روندى را ادامه ‏مى‏دهد که‏ انسان ‏از ماقبل تاریخش‏ گرفتار طى‏ کردن ‏آن‏ است. مى‏گویم‏ گرفتار، چون ‏به ‏هر حال‏ روند دلچسبى‏ نیست ‏و آدمیزاد در حقیقت ‏به ‏صورت گروهى محکوم به ‏اعمال ‏شاقه ‏به ‏طى ‏آن مشغول ‏است: مراحلى‏ که مارکس ‏به درستى‏ برشمرده‏ و چنانکه‏ مى‏بینیم‏ به‏ صورت ‏حلقه‏هاى‏ دوره‏ به ‏دوره‏ تنگ‏ترى‏ به‏ روزگار ما رسیده ‏که ‏از همیشه ‏تلخ‏تر است ‏و ما همروزگارانش ‏از هر دوره تاریخى ‏دیگرش ‏پریشان‏روزتر و مستأصل‏تر و ناامیدتر. امید آن ‏جراحى خونبار بزرگ‏ نهایى ‏هم‏ که‏ انقلاب‏ رهایى‌‏بخش‏ جهانى‏ خوانده‏ مى‏شد و کم و بیش 100 سالى دلخوشکنک‏ اکثریت ‏ناامیدان ‏بود در آخرین ‏لحظه‏ها مثل‏ حباب‏ صابون ترکید هر چند که امیدى ‏شریرانه ‏بود و راهى ‏هم ‏به دهى‏ نمى‏برد و در نهایت ‏امر خشونتى را جانشین ‏خشونت دیگرى ‏مى‏کرد. من ‏تخصصى‏ در این‏ مسائل ‏ندارم‏ اما فکر مى‏کنم ‏هیچ ‏بیمارى را با امیدوارى قلابى علاج نمى‏شود کرد و متأسفانه‏ مى‏بینیم تاریخ که ‏از نخست ‏بیمار به ‏دنیا آمده‏ تا به‏ امروز این‏ روند دردکش را طى ‏کرده و مسکن‏ها هم‏ درش ‏کمترین تاثیرى ‏نبخشیده. واقعیت‏ها مایوس‌کننده‏تر از مطالبی‌ است‏ که ‏من‏ عنوان ‏مى‏کنم. نمى‏دانم‏ اگر تاریخ به‏ صورت ‏دیگرى ‏شکل ‏مى‏گرفت چه‏ پیش می‌آمد، و البته ‏تصورش‏ هم ‏ابلهانه ‏است. به ‏هر حال تخته‏پاره‏ ما روى ‏این رودخانه‏ به ‏حرکت درآمده ‏و به‏ همین‏ راه‏ هم ‏خواهد رفت، گیرم ‏حالا به ‏قول ‏حافظ بگوییم: من‏ ملک ‏بودم و فردوس برین جایم ‏بود/ آدم آورد در این دیر خراب‏آبادم... در هر حال ما به ‏خراب‏آباد افتاده‏ایم ‏و قوانینش ‏دارد ما را دست ‏و پابسته‏ با خود مى‏برد.
تعهد و وظیفه شعر چیست؟
سوال‌تان ‏کلى ‏به ‏نظرم‏ مى‏آید. اولا که ‏شعر و هنرهاى ‏دیگر اصالتا هیچ ‏نقش ‏و وظیفه‏اى ‏به ‏عهده ندارد و وظیفه ‏و تعهدى ‏اگر هست ‏به‏ عهده‏ شاعران ‏و هنرمندانى ا‏ست‏ که ‏غمى‏ انسانى ‏دارند. شاعران و هنرمندان ‏هم‏ که‏ موجوداتى‏ عیسابافته ‏و مریم‌تافته ‏نیستند: گروهى‏ مبلغان‏ این ‏فکر و آن ‏عقیده خاصند که ‏حزبى و فرقه‏اى‏ عمل ‏مى‏کنند و خطرشان ‏به‌ ناچار بیش‏ از خطر آژیتاتورهاى ‏فریب‏خورده یا تبلیغاتچى‏هاى ‏پاردم‏سائیده ‏عقاید مشکوک ‏اید‏ئولوژیک ‏یا سیاسى ‏یا اقتصادى‏ است ‏که ‏به راه‏ منافع‏ خاص‏ خودشان‏ مى‏روند. گروهى ‏در هنر به ‏چشم حرفه ‏و نان ‏خانه‏ و آش‏دانى‏ نگاه ‏مى‏کنند و در واقع کشک‏ خودشان‏ را مى‏سابند یا در نهایت‏ گرفتار محرومیت‏ها و غم ‏و غصه‏هاى شخصى‏ خودشانند: اگر به‏ شکوفایى‏ غریزى‏ برسند گمان ‏مى‏کنند اولین‏ موجوداتى ‏هستند که ‏چیزى‏ به ‏اسم‏ عشق ‏را کشف ‏کرده‏اند و اگر گرفتار غربت ‏بشوند گرفتار این‏ تصور مى‏شوند که ‏اولین غریب‏الغرباى تاریخند. چشم‏اندازى دورتر از نوک ‏دماغ‏ خودشان ‏ندارند و افق‏شان افقى‏ عمومى ‏نیست. در شرایط عالى‏تر، هنرمند نیازمند مخاطبى‏ است‏ که ‏درد عام‏ را درک‏ کند و متأسفانه چنین ‏مخاطبانى ‏سر راه ‏نریخته ‏است. از این‏ گذشته، چنان ‏هنرمندى مدام ‏باید گرفتار دغدغه اشتباه ‏نکردن ‏و سخن‏ منحرف ‏به‏ میان‏ نیفکندن‏ باشد و شما به‏ من ‏بگویید کیست‏ که‏ به ‏راستى ‏بتواند ادعا کند که ‏از اشتباه ‏برى ا‏ست ‏و آنچه ‏به ‏میان ‏مى‏آورد حقیقت ‏محض ‏است؟
تعریف شما از شعر چیست؟
براى شعر تعریف ‏فراگیرى عنوان‏ نمى‏شود کرد. خود ما در همین‏ 50،‏ 60 ‏ساله‏ اخیر در قلمرو زبان ‏فارسى ‏شاهد تغییرات‏ عمیقى ‏بودیم‏ که‏ در سلیقه‏ شعرى ‏جامعه‏مان ‏پیدا شد. از قافیه‌بندى‏هاى ‏عهد بوقى‏ گرفته تا شعر مورد علاقه‏ دختربچه‏ها و شعر رمانتیک‏هاى ‏آبکى و غیره ‏و غیره. موضوع زیاد ساده‏اى ‏نیست‏ و در چند کلمه ‏خلاصه‏اش ‏نمى‏توان ‏کرد. از آن ‏جمله‏ گفته‏اند چون‏ اصول هنر متغیر است ‏نمى‏شود از آن مانند مقولات ‏علمى تعریف‏ مشخصى به‏ دست ‏داد، در حالى ‏که‏ خود همین ‏برداشت ‏هم امروز برداشت ‏کهنه‏اى ‏است. مى‏بینیم که‏ پس‏ از دو هزار سال نیوتنی ‏پیدا مى‏شود که اصول ‏علمى ارسطویى را مى‏روبد و در قرن‏ ما اینشتینى پیدا مى‏شود که اصول‏ علمى ‏ریاضى نیوتن را جارو مى‏کند. پس ‏حتی اصول ‏علوم ‏و ریاضیات‏ هم ‏اصول ‏ثابتى‏ نیست‏ چه ‏رسد به ‏مقولات هنرى. من ‏این ‏را در مصاحبه‏اى ‏که ‏به‏ صورت ‏کتابى ‏به ‏اسم دیدگاه‏ها منتشر شده‏ به ‏تفصیل ‏بیشترى وارسیده‏ام.
رابطه شاعر و شعر چگونه است؟
این ‏رابطه ‏مثل رابطه‏ نخود پخته است با کلاه ‏سیلندر. یعنى هیچگونه ‏رابطه‏اى بین‏شان نیست. در واقع هدف ‏شعر نجات ‏جامعه‏ بشرى‏ است ‏از طریق عشق ‏انسان‏ به ‏انسان از مهلکه‏اى ‏که سیاستچى‏ها به‏ بهانه ‏انواع و اقسام نظریه‏هاى ‏اید‏ئولوژیک ‏براى ‏تثبیت‏ قدرت‏هاى ‏فردى ‏یا گروهى ‏پیش‏ پاى‏ جوامع مختلف ‏حفر مى‏کنند. در حالى ‏که‏ شاعر عشقى‏ را تبلیغ‏ مى‏کند که‏ در راهش از جان ‏مى‏توان‏ گذشت. ‏در حالى ‏که‏ سیاستچى‏ اول‏ چیزى ‏که ‏جلو جامعه ‏عَلَم ‏مى‏کند یک ‏دشمن‏ نابکار فرضى است‏ که ‏سرش ‏را باید به‏ سنگ ‏تفرقه‏ کوبید. گرگى براى‏گله‏ مى‏تراشد تا مقام ‏چوپانى‏ خودش‏ را توجیه‏کند.
اعتماد ملی: سوال مخدوش است.
قضاوتش‏ مشکل ‏است‏ دست‏کم ‏براى ‏من ‏که ‏دیگر فرصت‏ زیادى ‏براى‏ اینجور کنجکاوى‏ها ندارم. اما یک‏ موضوع ‏هست‏ و آن‏ وجود این ‏امتیاز براى ‏شاعران ‏جوان‏تر ماست ‏که‏ مى‏توانند به ‏قله‏هاى ‏شعر جهان دسترسى‏ داشته ‏باشند و از این ‏راه‏ گنجینه ‏دانسته‏ها و آموخته‏هایشان ‏را تا حد ممکن ‏پربار کنند. این‏ امکانى‏ است ‏که‏ به ‏ندرت‏ تا 100 سال‏ قبل ‏براى ‏شاعران ‏ما پیش ‏مى‏آمد. شعر امروز، دیگر در هیچ‏ جاى ‏جهان بومى‏ عمل ‏نمى‏کند و یکپارچگى‏اش ‏در همین ‏به ‏اصطلاح‏ اوسموزى‏ عمل‏کردن ‏اوست. بازار بده ‏بستان‏ جهانى‏ است. ما از هم ‏مى‏آموزیم ‏و به‏ هم‏ یاد مى‏دهیم. عقب ‏ماندن‏مان ‏از قافله شعر جهان قابل ‏توجیه ‏نیست.
اعتماد ملی: سوال مخدوش است.
با توصیه‏ کردن و پیام ‏فرستادن ‏موافق ‏نیستم. این‏ کار کار کسانى ا‏ست‏ که ‏از بالاخانه ‏به ‏حیاط نگاه‏ مى‏کنند. خب، سوال‏هاى ‏جالبى ‏مطرح ‏کردید، امیدوارم‏ جواب‏هایم ‏زیاد یأس‏انگیز از آب در نیامده‏ باشد: گرچه ‏من ‏مأیوس ‏شدن ‏بالمره ‏را از امید دادن ‏قلابى مفیدتر حساب‏ مى‏کنم. آدم تا کورسو امیدى ‏دارد به ‏همان ‏دل‏ خوش ‏مى‏کند در صورتى ‏که ‏مأیوس‏ که‏ شد ناچار فکرى‏ اصولى ‏به ‏حال خودش‏ خواهد کرد. بگذارید بدانیم ‏که‏ از هیچ ‏سمت ‏دیگرى راهى‏ نیست. متشکرم.

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

و یکی از شعرهایی که خیلی دوستش دارم:

"ای کاش آب بودم...

ای کاش آب بودم
گر می‌شد آن باشی که خود می‌خواهی. ــ
آدمی بودن
حسرتا!
مشکلی‌ست در مرز ِ ناممکن. نمی‌بینی؟
ای کاش آب بودم ــ به خود می‌گویم ــ
نهالی نازک به درختی گَشن رساندن را
(ــ تا به زخم ِ تبر بر خاک‌اش افکنند
در آتش سوختن را ؟)
یا نشای سست ِ کاجی را سرسبزی‌ جاودانه بخشیدن
(ــ از آن پیش‌تر که صلیبی‌ش آلوده کنند
به لخته‌لخته‌ی خونی بی‌حاصل؟)
یا به سیراب کردن ِ لب‌تشنه‌یی
رضایت ِ خاطری احساس کردن
(ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند
در میدانی جوشان از آفتاب و عربده
تا به شمشیری گردن‌اش بزنند؟
حیرت‌ات را بر نمی‌انگیزدقابیل ِ برادر ِ خود شدن یا جلاد ِ دیگراندیشان؟یا درختی بالیده‌ نابالیده را
حتا
هیمه‌یی انگاشتن بی‌جان؟)
می‌دانم می‌دانم می‌دانم با این همه کاش ای‌کاش آب می‌بودمگر توانستمی آن باشم که دلخواه ِ من است.
آه
کاش هنوز
به بی‌خبری
قطره‌یی بودم پاک
از نَم‌باری
به کوه‌پایه‌یی
نه در این اقیانوس ِ کشاکش ِ بی‌دادسرگشته‌موج ِ بی‌مایه‌یی."

این جمله ها گاهی واقعا وصف حاله:

آه
کاش هنوز
به بی‌خبری
قطره‌یی بودم پاک
از نَم‌باری
به کوه‌پایه‌یی
نه در این اقیانوس ِ کشاکش ِ بی‌دادسرگشته‌موج ِ بی‌مایه‌یی


یادش بخیر
انگار دیروز بود با دوستهایی که بوی زندگی و آزادی می دادن قرار می ذاشتیم دور هم جمع می شدیم تا بریم عیادت شاملو....
چه جوون بودیم اون روزها
چه حسی بود... چه هوایی.. نفس کشیدن در کنار هم
انگار تو آسمون ها پرواز می کردیم
دلم برای همه چی تنگ شده
روحش شاد
الان هر کدوم یه ور این کهته دنیا پریت شدیم اما می دونم اسم شاملو همه رو تو دل هم جا داده...
برای ایران درودی نقاش معاصر:

پیش از تو
صورتگران
بسیار
از اینده ی برگ ها
اهوان بر اوردند؛
یا بر شیب کوهپایه ای
که شبانش در کج و کوج ابر و ستیغ کوه نهان است؛
یا به سیری و به سادگی
در جنگل پُر نگار مه الود
گوزنی را گرسنه که ماغ می کشد.
تو خطوط شباهت را تصویر کن:
اه و اهن و اهک زنده
دود و دروغ و درد را ـــ
که خاموشی
تقوای ما نیست.

سکوت اب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛
سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد
و غریو پیروزمندانه ی قحط؛
همچنان که سکوت افتاب
ظلمات است.
امّا سکوت ادمی فقدان جهان و خدا ست. ـــ
فریاد را تصویر کن!
عصر مرا تصویر کن …
در منحنی تازیانه به نیشخطّ رنج؛
همسایه ی مرا
بیگانه با امید و خدا؛
و حرمت ما را
که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته.

تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم
و ان نگفتیم
که به کار اید،
چرا که تنها یک سُخن، یک سخن در میانه نبود:
ازادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!

مامان آریا باریکلااااااااااااا این چه کاریه بابا ما کلی تو خماری این فیلم موندیم میخوایم ببینیمش تو که فاتحه خوندی بهش که.من نا خواسته ته ماجرا رو فهمیدم یعنی چشمم افتاد به خط آخر نوشته ات.چون یکی از لذتهای بزرگ زندگیم اینه که فیلمی رو ببینم که در طولش مغزم به چالش کشیده بشه نه اینکه فقط تماشاگر یه تصویر متحرک باشم.
زودی پاکش کن.
Lilypie Pregnancy tickers
دقیقا برعکس شما گیتا جان من همیشه دوست دارم کتابی رو بخونم یا فیلمی رو ببینم که از قبل نسبت بهش پیش زمیته خوبی داشته باشم. چون اون طوری بجای اینکه تمام مدت ذهتم درگیر داستان بشه دنبال چیزهای مهم تری خواهم گشت. واسه همین که همیشه دیدن یک فیلم برای بار دوم یا سوم برام جذاب تر می شه ..
اینکه من جمع بندیی از کل داستان فیلم گذاشتم بدون قصد و غرض بدی بود و صرفا برای دوستانی بود که می خواستن راجع به فیلم بدونن و تو ضیح خواسته بودن. حالا اگه شما یا دیگر دوستان فکر می کنین من با این کار باعث شدم لذت دیدن این فیلم رو از دست بدین ( اگر چه عنوان فیلم هم خیلی ساده می شه فهمید که قرار نیست تماشاچی از دیدنش هیچ لذتی ببره) و یا به قول خودتون نظاره گر یک تصویر متحرک بشین ازتون عذر می خوام و چون هیچ اصراری در خونده شدن متن قبلی ام ندارم اون رو پاک می کنم.
سلام خیلی تفسیر خوبی بود این شیوه مجازات که منسوخ باید شود تو فیلم بادک باز هم توسط طالبان در افغانستان اجرا شده کلیپ های موبایلی زیادی هم در همین مورد در کشور های دیگر و ایران هم روی موبایلها هست بعنوان یک انسان و حفظ کرامت انسانی بدون در نظر گرفتن اینکه پیروی چه دین وآئینی هستیم باید با این شیوه های غیر انسانی مجازاتها مخالفت کنیم خوردن مدفوع توسط متهمان کاری بود که زندانیان سیاسی در زمام استالین جنایتکار در شوروی و در زندانهای سیبری به اجرا در آمد چه خوبه پیروی هر مسلکی که هستیم اول از همه به حفظ کرامت انسانی به عنوان اشرف مخلوقات احترام بگذاریم...... خانم پاپاگینا از نظرات شما خیلی ممنون هستم خیلی خوشحالم که توی این سایت کاربرانی نظیر شما هستند که مهمترین مسائل زندگیشون فقط وفقط مسائل .... نیست البته انشالله همه کاربران این گونه هستند و احترام متقابل بین همه برقرار است
ممنون از توضیح خوبت پاپاگینا/امیدوارم روزی برسه که خشونت در همه جا از بین بره مخصوصا در مورد خانمها/سنگسار عمل وحشیانه وغیر انسانی هستش وادم حتی از فکر کردن بهش ناراحت میشه چه برسه به انجامش یک چیزی خواندم در مورد سنگسار اگر اشتباه نکنم در زمان حضرت عیسی وقتی می خواستن زنی رو سنگسار بکنن حضرت عیسی گفته بود فقط کسی حق داره به این زن سنگی بزنه که هیچ گناهی رو مرتکب نشده باشه وانجا دست همه شل شد
درد من حصار برکه نیست
درد من زیستن با ماهیانی ست که
فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!
راستی با اجازه مدیر کلوپ میخوام بپرسم چرا ما با کسی که یک پرسش هرچند ناجور توی سایت مطرح میکنه سریع طرفو متهم به فساد اخلاقی و..... میکنیم دیروز شخصی پرسیده بود " پدرم میگه من شک دارم بچه من هستی"بلافاصله همه در برابرش جبهه گرفتن ومتهمش کردند به رابطه داشتن با پدرشو ..... نمیدونم چرا از چنین اتهاماتی بشدت متنفرم حتی یک نفر نگفت شاید اون پدر به خانمش شک داشته یا آدم شکاکی بوده وحالا به دختر ش میگه من نمیدونم مادرت تورو از من باردار شده یانه ؟ که حتی در این صورت هم اون فرد شکاک باید عملش (یعنی پرسش این سوال از فرزندش) مورد تقبیح قرار بگیره حتی آقایی لفظ زشتی به انگلیسی هم در مورد ایشون بکار بردن باور کنید با خوندن این پستهای بالا با خودم گفتم اگه الان در دنیا مجازی نبودیم و اون بنده خدا میان ما کاربران این سوال میکرد شاید به سرنوشت ثریا دچار میشد درصورتیکه اگه عاقلانه فکر کنیم حتی اگه این خانم این تهمتهایی رو که بهش منتسب کردن رو هم انجام داده هیچ وقت از خودمون فکر کردیم چرا و به چه دلیلی این کارو کرده اگر مریضه (روانی) که امری جداست وباید درمان بشه اما بهردلیل دیگه زور یا اجبارفقر،و.... فکر نمیکنید همه ما به نوعی در بوجود آمدن این معضلات سهیم هستیم از اونجایی که هروقت کسی از هموطنانمون بنا به علتی راه اشتباهی رو رفت بجای اینکه دستشو بگیریم وبلندش کنیم با دودست کوبیدیم توسرش که خاک برسرت با این کارت شاید فقط با گفتن یک کلمه محبت آمیز که فرزندم دردت چیه میتونستیم بهش کمک کنیم چند مورد از این پستها بوده اما متاسفانه برخورد مناسبی با کاربرش نشده اصلا هم فکر نکردیم شاید این فرد در اول راه اشتباهه وما میتونیم بهش کمک کنیم تا خودشو نجات بده اما متاسفانه....... لااقل اگه باری از دوش کسی برنمیداریم لااقل بارشو سنگینتر نکنیم ......میدونم برداشتها متفاوته اما برخوردها باید منصفانه باشه ..
خانم پاپاگینا ببخشید این پستو نوشتم گفتم شاید به موضوع کلوپ شما نزدیک باشه.
مامان آریا جان لازم نبود پاکش کنی.من خودم فیلم رو 2 یا 3 با میبینم بار اولش مثل عوام برای لذت بردن از فیلم بار دوم یا سوم رو در صورتی میبینم که فیلم ارزش داشته باشه و صرفا برای فروش در گیشه ساخته نشده باشه اینبار به دید یک منتقد نگاش میکنم.یا حتی ممکنه گیشه ای هم باشه اما به خاطر اینکه دوستش دارم چند بار ببینمش.
در مورد کتاب هم همینجوریم اگر تهشو بدونم لذت بار اول رو از دست میدم بعدش دیگه به صرف این میخونمش که فقط خونده باشم.به هر حال آدما سلایقشون متفاوته.
یه شوهر خاله دارم منتقده فیلمه اول میشینه فیلم رو با سرچ نگاه میکنه بعد بار دوم به طور عادی.اینم خودش روشیه ها.

Lilypie Pregnancy tickers
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز