پسر جوون خانواده کرونا گرفته بود..
تو ۱۸ سالگی ازدواج کرده بود و دو تا دختر ۷ ساله و ۱ ساله داشت... خیلی دست به خیر بود و پر از امید و انرژی
وقتی خبر رسید ک هوشیاریش رفته ۶ همه ما ترسیدیم و گفتیم مگه میشه؟
اخه وقتی حالشو میپرسیدیم میگفت خوبم و لبخند میزد
اما شب بعد خبر رسید ک تموم کرده
وقتی رفتیم سر خاک دیدیم مادرش کنار قبر خالی نشسته و منتظره که پسر بی جونشو بیارن
همه داشتیم زجه میزدیم و گریه میکردیم
یهو مادرش دوتا دستاشو برد بالا و گفت خدایا شکرت..
ما همه کپ کردیم... خدایا شکرت؟؟؟؟ پسر جوونت از دست رفتتت !!
بلند بلند داد میزد و خداروشکر میکرد ...
وقتی ازش پرسیدیم گفت جای پسرم خوبه ...این امتحان من بود
بچه مال من نبود ..امانت خدا بود و ازم گرفت .. الان تو بهشته
منم راضیم ب رضای خدا ..
به خدا امید داشته باش و بسپر ب خدا .بگو خدایا هر چی تو بخوای همون میشه .. امن یجیب بخون