من وسواس دارم اومدم خونه مامانم اینا واسه درمان .
شوهرم خودش گفت برو .
بعد داشتیم حرف میزدیم از دهنش پرید گفت به مثلا ساناز گفتم الی وسواس داره و این حرفا .
قبلا هم بهش گفته بود .
خانومه هم گفته تا حالا ازش پرسیدی چه هدفی تو زندگیت داری . شوهرمم میگه گفتم این حرفا رو من صد بار بهش زدم .
مثلا میخواست بگه من برای این که بهتر بشی خیلی کارا کردم .
اون لحظ من چیزی نگفتم .