من برعکس همتون بوده اوضاعم. تا چند روز ازش مخفی کردم. بعدم که فهمید تا شب باهام حرف نمیزد و تو شوک بود و دپرس و یه گوشه نشسته بود زل زده بود به دیوار. بعدم تا دوماه اول گفت باید سقطش کنی. دو ماه اول فقط با گریه و استرس....
بعدم که راضی شد خیلی فرقی نکرد. کلا محل نمیده بهم.
بچه دوم رو نمیخواست اصلا .
اگرچه سر بچه اولمم ذوق نکرد. تا چند روز خودشو یه جوری گرفته بود که یعنی نگرانه. بعدم خیلی عادی.
از ذوق کردنای همسراتون می نویسین برام مثه یه رویاست....
آرزو به دلم موند حامله بشم یکی با خوشحالی بغلم کنه و ذوق کنه.....