من یه بار خاطره گفتن جواب مثبت رو نوشتم حالا واسه نی نی دومی واستون مینویسم
پسرکم 6 ماهه بود که صبح مامانم طبق معمول هرروز اومد خونمون کمکم . اخه پسرم خیلی بیخواب بود و نمیذاشت کارهامو انجام بدم . مامانم روزها میومد کمکم تا کارهامو بکنم . اون روز مامان داشت پیش بند امیرعلی رو میشست که برگشت سمتم و دستش خورد تو سینه ام منم بلند گفتم آآآخ مامان با تعجب نگاهم کرد و گفت دست من اروم خورد چرا جیغ زدی ؟ گفتم دردم گرفت اخه مامانم همون لحظه شک کرد و گفت بارداری
من گفتم مامان محاله گفت من میگم بارداری دیگه حالا مواظب خودت باش سنگین سبک بلند نکن و ......... ظهر وقتی شوشو اومد تا مامانمو ببره خونه سریع پریدم دستشویی و بی بی چک گذاشتم .اخه بعد زایمان پری هام بهم ریخته بود و سر وقت پری نمیومد . خوشحال میخندیدم که مامانم اشتباه کرده مگه میشه ؟؟؟؟؟؟ خلاصه با اطمینان به اینکه باردار نیستم رفتم دستشویی حتی وقتی میومدم بیرون گفتم من که میدونم باردار نیستم بیخیال و اومدم بیرون ولی یه لحظه گفتم بذار نگاهش کنم و واییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خدایا بی بی مثبت شده بود باورم نمیشد چند بار بی بی چک رو زیر و رو کردم شاید اشتباه میبینم ولی نه درست بود پسرکم تو تختش خواب بود و من مثل دیوانه ها وسط هال میچرخیدم و گاهی گریه میکردم و گاهی خنده زنگ زدم شوشو جوابمو نداد دوباره زنگ زدم جواب داد یهویی بدون مقدمه گفتم سجاد بی بی چکم مثبت شده بنده خدا پشت فرمون بود شوکه شد گفت چییییییییییییییییییییی؟ گفتم وقتی میایی واسم فولیک اسید بخر
حالا به لطف خدا دخمل ناز و کوچکم ارام خوابیده خدایا شکرت . ان شالله دامن همه منتظرا سبز بشه