مامانم واقعا بی سیاسته، یه کارایی میکنه که حرصم درمیاد همیشه لحظه هایی که باید باشه یهو غیب میشه
سنشم بالاست هرچی بهش میگم درست نمیشه، همین رفتاراش باعث شده من و خواهرمم هیچی بلد نباشیم و با اینکه از لحاظ شغل و تیپ و قیافه و همه چی در سطح بالایی هستیم هیشکی رومون حساب نمیکنه و جدی نمیگیره حالا به کم از کاراش بگم براتون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مگه همین هفته ی پیش روزمادر نبود... لااقل یکم بذارین بگذره بعد...
من هنوز بچگی نکردم،ولی لباس بزرگسالی تنم کردند،اونم اشتباهی واسه ام دوخته بودند،تنگه برام،،حالام میخوان بزور لباس پیری تنم کنند..من هنوز همون دخترک5،6ساله ام،که پای چرخ خیاطی مادرم مینشستم تا پیرهن جدیدمو زودتر بدوزه و بپوشم.چه ذوقی میکردم.من هنوز دلم مثل گنجشک کوچیکه،زود میشکنه و زودی هم با یه پفک آشتی آشتی میشه،،من داره موهام سفید میشه ولی هنوزم یه جوجه رنگی دلمو شاد میکنه.وقتی بچه هام بهم میگن مامان،وحشت میکنم،یعنی من کی اینقدر بزرگ شدم که بشم تکیه گاه دو سه تا وروجک..منو ببرین بدین به مامانم تا گوشه ی چادرش رو بگیرم و باهاش برم حرم تا برگشتنی برام بستنی بخره،من بچگیمو میخوام!!!
مثلا برای عروسی من جهاز درست و حسابی نداد، با اینکه میتونست.خیلی خجالت کشیدم. بعد یه ماه بعدش رفت فرش و مبل و همه چیز خودشو عوض کرد
حالا اینا هیچی یه ماه قبل عروسی من هیچی نخریده بود یهو یه روز رفت بازار اومد دوتا ظرف شیشه ای ازین ایرانی ارزونا جای سالاد دستش گرفته بود با ذوق اومد نشون داد که اینا رو برات خریدم
مادرتون از خودش گذشته تو خونه مونده شمارو ساپورت کرده که الان خودتون میگید هردوتاتون به شغل و موقعیت اجتماعی بالا برسید حالا میاید جای تشکر ازش اینجا میخواید ازش بدگویی کنید آدم از بچش میترسه
خیلی مهربون و خوبه،۶ ماه پیش پدربزرگم فوت کرد و مراسمش چون پدرم بچه ی بزرگ بود خونه ما بود وای نگم براتون مادرم چ کارایی میکرد، با اینکه ۶۰ سالش هست استرس گرفته بود و همش سرمون داد میزد با اینکه مهمون زیادی هم نداشتیم
فرداشم برا ناهار میرفت و میومد و قابلمه هارو از انباری در میاورد کلا ۲۰ نفر آدمم نبودیم برا ناهار، که اونم من درست کردم هرچی میگفتم مامان برو پیش مهمونا همش خودشو قایم میکرد و با یه کاری سرگرم میکرد