😔😞من حاملم اینروزا یک مسحله روبزرگ میکنم دست خودم نییت شوهرم تویک روز اومدمنت کشی من ای قهرکردم دست خودم نیست اخر شب دیشب بهم گفت میزارمت میرم که قدرمو بدونی گفتم بجهنم
تهدید نکن گفت جدی هم زنگ زد مادرش که بگه بیاد منو ببره خونه مامان بزرگم😔که نزاشتم مادرش گفت دعوا کردین دلش بحالم سوخت گفت نه کلی بهم گفت نمیخامت دفعه دیگه میبرمت مثل سگ میندازمت خودم میرم زن دیگه میگیرم میرم تهران💔💔💔بخاطرش به شکمم مشت زدم😭دیشب گفت بخدا دیگه دوستت ندارم نمیخامت برام مهم نیستی