سر سفره صبحونه بهم نگاه کرد و گفت خیلی هم لاغر نیستی یکم دیگه چاق بشی خوبه شکل اندامم و کشید خیلی بهم برخورد گفت پهات درازه منم بحث اون روز پدرشو که بهم گفت لاغر پیش کشیدم هر چی از دهنم در اومد بهش گفتم اونم همینطور بعد زد رفت بیرون منم بچه هامو جمع و جور کردم بدونه اینکه بفهمه اومدم خونه بابام بعد ظهر زنگ زد گفت با اجازه کی رفتی منم گفتم خودم اونم گفت باشه ولی دیگه هیچ وقت برنگرد ..گوشی رو قطع کرد..😢😭