یادروز زایمانم میفتم خندم میگیره😆

من اینقدر خجالتیم که حد نداره،میگفتم خدایا چطور برم معاینه چطور برم برا زایمان

هیچی دیگه روز زایمانم ماما که میومد معاینه میکرد میگفت مثلا شیش سانتی تا دور بعدی که بیاد اینقدر منتظر بودم،میگفتم خدایا کی میاد دیگه ببینم چقدر پیشرفت داشتم،چشمام به راه بود کلا‌😆

به خاطر سختی زایمان طبیعی و زیاد بودن تعداد بچه ها درقدیم زنهای بیچاره دو سه تا هوو  رو تحمل می کردن تا یکم مرخصی از زاییدن بگیرن😟😁😅

خداروشکر

همون موقع زایمان بخیه میزنن؟

از حرفت خندم گرفت😂😂منم مثل شما بودم ماما از اتاق میرفت بیرون وقتی میومد فکرمیکردم یکساعت گذشته میگف نه ده دقیقه گذشته راستش من زایمان خوبی نداشتم خیلی بد بود دقیق یک روز تمام تو بیمارستان بودم تا بچه بدنیا اومد 

 چه ناراحت کننده بله دکتر هم خیلی مهمه ولی خوب علم بزشکی و سبک پزشک ها در زایمان طبیعی الان با ۱۳ سال پیش کلی فرق کرده ، الان حتی میتونید زایمان طبیعی بدون درد داشته باشید با اپدورال اگه آستانه درد پایینی داشته باشی ، ولی قبول دارم نقش دکتر که بخیه میزنه خیلی مهمه که درست کارشو انجام بده 

اخه من دیدم موقع زایمان برای اینکه بچه در بیاد واژنو قیچی میکنن

مگه همون معاینهه اذیت کننده  ودرد ناک نیس؟

من اینقدر گیج بودم نمیدونم چی گذشت و چی شد 

ولی زایمانم خوب بود،طرفای هفت دردم شروع شد یازده و بیس دقیقه دنیا اومد

خاک تو سر بیمارستان ها بااین بیخیالیشون

چه باحال بودن خاطراتت،اپی چیه؟

برا من نه اصلا،حتی بار اولم که معاینه کرد فقط یه ذرررره درد داشت که اصلا موردی نبود،بعد از اونم نه اصلا درد نداشت

همه خاطرات خوب بد گفتن منم خاستم بگم

من بچم مرده بود ۵ماه نیم بودم ک مرده بود۴روز توشکمم مرده بود 

توی اتاق منتظرصدای قلبش بود خط صاف رف....

دستور سقط دادن ....

رفتم بیمارستان گف خانوم ۷روز مرده 

من چهارروز توی زایشگاه بودم چون نمیتونستم رایمان کنم 

بچع مرده چ کمکی میخاست کنه بهم....😔🖤

میشه واس امضام دعا کنید راحت  بشم

من زایمانم سزارین بود از روز قبل مادرم از شهرستان اومده بود ک واسه زایمان‌پیشم باشه روزی ک خواستیم بریم بیمارستان مامانم کمرش گرفت و شوهرم هم از استرس دلپیچه گرفته بود،خلاصه رفتیم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادیم و بعد مامانم رو بردیم اورژانس آمپول زد و برگشتیم سر تخت من مامانم دراز کشید و من با اون شکم گنده ام ماساژش میدادم و شوهرمم فرستادم خونه

نمیشناسم