2777
2789
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بودند؛ که شخصی با عجله آمد وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد. با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی با دقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را به جا می آورد؛ تا وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود. به هنگام خروج با مرحوم کاشی رو به رو شد؛ ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟... گفت: هیچ. فرمود: تو هیچ کار نمی کردی؟ گفت: نه! می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند. آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی؟ گفت: نه! آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی. گفت: نه آقا اشتباه دیدی. سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ گفت: فقط آمده بودم به خـــــدا بگویم: " من یاغی نیستم، همین  " . این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله) خیلی تأثیر گذاشت. تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: من یاغی نیستم. خدایا ما یاغی نیستیم... بنده ایم... اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده... لطفا همین جمله را از ما قبول کن.
فقط خدا 

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


آیا میدانید چرا در گوش طفل تازه متولد شده أذان میگویند؟ رسول اکرم امر فرموده است که هنگام تولد طفل در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه بگوییم! بعد از هر اذان و اقامه اى نمازى برپا میشود پس نماز این دو کجاست؟ نماز این اذان و اقامه همان نماز میتى است که بعد از مرگ هر انسان بر او خوانده میشود. آیا هیچوقت از خود پرسیده بودید که چرا نماز میت اذان و اقامه ندارد؟! چون هنگام تولدمان اذان و اقامه اش را در گوشمان خوانده بودند تا در فرصتى که به ما داده شده خود را براى چنین روزى آماده کنیم پس عمر ما هر چند طولانی باشد فاصله بین أذان است ونماز. خدایا عمرمان را با برکت کن هرگاه در میان مشکلات قرار گرفتید،سیل صلوات به راه اندازید؛زیرا آن سیل،حتما مشکلات را با خود می برد.(علامه طباطبایی) پخش این پیام دینی صدقه جاریه است.
فقط خدا 
داوینچی موقع کشیدن تابلوی "شام آخر" دچار مشکل شد، میبایست "نیکی"را به شکل عیسی و"بدی" را به شکل یهودا به تصویر میکشید. روزی در یک مراسم ربانی تصویر مسیح را در چهره ی یکی از جوانان گروه کرکلیسا یافت. از چهره ی او الگو برداشت. سه سال گذشت... تابلوی شام آخر تقریبا تمام شده بود اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال کم کم به او فشار آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جستجو جوان شکسته و ژنده پوشٍ مستی را در جوی آبی یافت. از دستیارانش خواست تااورا به کلیسا بیاورند. دستیارانش اورا سر پا نگه داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی گناه که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود نسخه برداری کرد. وقتی کارش تمام شد گدا که دیگر مستی از سرش رفته بود، با آمیزه ای از شگفتی گفت: من این تابلو را قبلا دیده ام!!! داوینچی پرسید:کی؟ گدا گفت:سه سال قبل پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم زمانی که درگروه کر کلیسا بودم و هنرمندی از من دعوت کرد مدل عیسی بشوم!!! میتوان گفت: "نیکی"و"بدی" دو روی یک سکه هستند، همه چیز به این بسته است که کی درکدام مسیر قرار بگیریم...
فقط خدا 
2805
حالا که اینطور شد بگذارید داستان واقعی بگم تو تاکسی با راننده صحبت میکردم میگفت ما یه همکار داریم مسیحی است .چند وقت پیش یکی از دوستانم اووومد گفت این مسیحی مگه مسلمون شده گفتم نه چطور گفت تو مکه دور طواف خانه خدا دیدمش .تعجب کردم رفتم پیشش گفتم ناکس تو مسلمونی به ما نمیگی.گفت نه ولی نمیدووونم هر کس میره زیارت منو اونجا میبینه.ازش پرسیدم رمزش چیه .گفت یه پدر و مادر پیر داره هر چی کار میکنه میزاره جلوی اونها یک خرده اش را بر میداره برای بنزین و تو جیبی بقیه اش را هم پاکت میکنه میده به فقرای مسیحی ...انگار عملش با عمل امیرالمونین گره خرده خدا براش فرشته ایی افریده تا براش عبادت کنند .باورش سخته این داستان رو هفته پیش یک راننده برام تعریف کرد
In the name of Allah "by the remembrance of Allah hearts are assured." Holy Quran: surat l-rad , verse 28
گل صداقت» داستانی از پائولوکوئیلو سالها پیش در یکی از مناطق چین باستان، شاهزاده ای آماده تاجگذاری می شد اما بنا به قانون، باید اول ازدواج میکرد. از آنجا که همسر او ملکه آینده می شد، باید دختری را پیدا می کرد که بتواند به طور کامل به او اطمینان کند. بنابر این با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند و دختری را که سزاوار ازدواج با امپراطور باشد، انتخاب نماید. دختر خدمتکار قصر نیز عاشق شاهزاده بود و با وجود اینکه می دانست فقط زیباترین و ثروتمندترین دختران دربار در آن مجلس حضور دارند، تصمیم گرفت از این فرصت استفاده کرده و دست کم یک بار از نزدیک، شاهزاده را ببیند. سرانجام روز موعود فرارسید و شاهزاده در میان درباریان ایستاد و شرایط رقابت را اعلام کرد: " به هر یک از شما دانه ای می دهم. فردی که بتواند در مدت شش ماه، زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود." دختر، دانه را گرفت و در گلدانی کاشت و از آنجا که مهارت چندانی در باغبانی نداشت، با دقت و بردباری زیادی به خاک گلدان رسید. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد. او هر چیزی را امتحان کرد. با کشاورزها صحبت کرد، آنان راه های مختلف گلکاری را به او آموختند اما هیچکدام از این راهها، نتیجه نداد. هر روز احساس میکرد از رویایش دورتر شده اما عشقش مانند قبل، زنده بود. سرانجام، شش ماه گذشت و هیچ گلی در گلدانش سبز نشد. با این که چیزی برای نمایش نداشت اما می دانست در آن دوران، چقدر زحمت کشیده، بنابراین با مادرش صحبت کرد که اجازه دهد در روز و ساعت موعود به قصر برود. در دلش می دانست این آخرین ملاقات با معشوق است. روز ملاقات فرا رسید. دختر با گلدان خالی منتظر ماند و دید همه دختران دیگر، نتیجه های خوبی گرفته اند: هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگ ها و شکل های مختلف در گلدان های خود داشتند. لحظه موعود فرا رسید، شاهزاده وارد شد و هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد. وقتی کارش تمام شد، نتیجه را اعلام کرد. دختر خدمتکار، همسر آینده او بود. همه حاضران اعتراض کردند و گفتند که: "شاهزاده درست همان فردی را انتخاب کرده که در گلدانش، هیچ گلی نروییده است." شاهزاده با خونسردی، دلیل انتخابش را توضیح داد و گفت: "این دختر، تنها فردی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراطور می کند، گل صداقت. همه دانه هایی که به شما دادم، عقیم بودند و امکان نداشت گلی از آنها بروی
In the name of Allah "by the remembrance of Allah hearts are assured." Holy Quran: surat l-rad , verse 28
یاس! خ ازت متشکرم که این تاپیک را راه انداختی... امروز بدجور دنبال یه همچین حرفایی بودم..همش برام نو بود...چقدر ادمو عاشق زندگی میکنه
بدست اوردن هیچ چیزِ دنیا، ارزش از بین رفتن آرامشم را ندارد؛ من فقط به داشتن آرامش فکر میکنم.
این هم یک داستان کوچک به انگلیسی A circus keeps a baby elephant from running away by chaining it to a stake. When the animal pulls at the chain the cuff chafes its leg, and the baby elephant concludes that to avoid pain it best stay put But when the elephant grows up, the circus still chains it to the same small stake. The mature elephant could now pull the stake out of the ground like a toothpick, but the elephant remembers the pain and is too dumb to use the new set of facts—how circumstances have changed. The tiny stake keeps a two-ton elephant at bay just as effectively as it did the baby Many executives are too dependent on old facts, on outmoded conventions, or are still basing decisions on what worked twenty years ago. This is elephantine decision making Source: What They Don’t Teach You at Harvard Business School
In the name of Allah "by the remembrance of Allah hearts are assured." Holy Quran: surat l-rad , verse 28
این ترجمه ی یکی از داستانهای بالا است که گفته شده You are driving along in your car on a wild, stormy night, it’s raining heavily, when suddenly you pass by a bus stop, and you see three people waiting for a bus: An old lady who looks as if she is about to die. An old friend who once saved your life. The perfect partner you have been dreaming about. Which one would you choose to offer a ride to, knowing very well that there could only be one passenger in your car? This is a dilemma that was once used as part of a job application. You could pick up the old lady, because she is going to die, and thus you should save her first; * or you could take the old friend because he once saved your life, and this would be the perfect chance to ! pay him back. However, you may never be able to find your perfect mate again. The candidate who was hired had no trouble coming up with his answer. Guess what was his answer? He simply answered: “I would give the car keys to my Old friend and let him take the lady to the hospital. I would stay behind and wait for the bus with the partner of my dreams.” Sometimes, we gain more if we are able to give up our stubborn thought limitations. Never forget to “Think Outside the Box.”
In the name of Allah "by the remembrance of Allah hearts are assured." Holy Quran: surat l-rad , verse 28
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

کد تخفیف

الهام2325 | 22 ثانیه پیش

خدا بابت

ترکیده3 | 51 ثانیه پیش

مزایده شوهر

kati94 | 58 ثانیه پیش
2791
2779
2792