بیست و پنج روزه زایمان کردم اصن حالم خوب نمیشه مامانم فوت کرده ده روز خواهرم پیشم بود سه چهار روزم خونه مادرشوهرم بودم برگشتم خونه خودم ی بچه دوسال و نیمم دارم خیلی عذابم میده سزارین شدم همش تو دسشویی هسم یا اینو میبرم یا اونو کارای خونه اشپزی همه چی با خودم دو روزه حس میکنم رحمم انگار میخاد کنده بشه وقتی میخام بلند شم اصلا استراحت ندارم تو اتاق عمل فهمیدن چسبندگی دارم عمل چسبندگی هم روم امجام دادن خیلی ضعیف شدم ب خاطر زردی بچم گرمی هم نتونسم بخورم 😔هیچکس کمکم نیس شوهرمم کمک نمیده
کارای اولی هم همش با خودمه امشب میخاسم از رو زمین بلند شم هرکار میکردم نمیتونسم زیر دلم درد میگرفت کلی گریه کردم ب خاطر تنهاییم و بی کسیم 😔😔😔😔😔😔
بی کسی اینه که هزار نفر کنارت باشن
اما نتونی دردت رو بهش بگی خیلی سخته خیلی😔
منم همین اوضاع رو گذروندم. هنوزم تنهام
همیشه تنهابودم
الهی بمیرم برات ایشالله ک جواب این فداکاریاتو میگیری
خوب بايد تا الان سرپا شده باشي
دكترت خوب نبود؟
ديگه خانواده هم به اندازه كافي زحمتتو كشيدن
یه پرستار بگیر کمکت
اخی بمیرم برات اگر همشهری بودیم میومدم کمکت.خدارحتمش کنه
آخی عزیزم...خب به شوهرت بگو بهت کمک کنه
اگ وضع مالیت خوبه پرستاربگیرالتماس کسی روهم نکن
خدا کمکت کنه عزیزم🙏
خب برو خونه مادرشوهرت بمون بی محلیم کرد اهمیت نده الان فقط جونت مهمه
غذا اینا فعلا درست نکن شوهرت باید بفهمه حالتو لگو خودش ی چیزی درست کنه یا بگو مادرشوهرت بیاد بزرگه رو نگهداره
عزیزم باید قوی باشی.منم همچین روزایی رو تجربه کردم.با اینتفاوت ک بچه دومم ده روز بیمارستان بستری شد با وجود سزارین همش سرپا بودم.روز هفتم بیهوش افتادم بخاطر کمخونی و ضعف زیاد.بعد ۸ روز اومدم خونه.هیچکسم کمکم نبود.با ی بچه ۳ ساله
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز