عزیزان سلام.این یک نامه است برای دخترانم.شاید روزی ,روزگاری این درد نوشته را بخوانند. بگذارید اینگونه آغاز کنم ,از روزهای عاشقانه من و پدرتان,از ازدواج ساده مان,از زندگیمان در شهری دور و ذره ذره ساختن زندگیمان.از روزهای ورود شما به جمع دو نفره مان,از قد کشیدن و بزرگ شدنتان,از حس خوشبختی منو پدرتان و باز بگذارید بگویم از دوشنبه صبحی که شما رو بوسید,مرا در آغوش کشید و طبق روال ه روزه بوسه ای به پیشانی ام زد و رفت...بگذارید بگویم از کفش هایی که به خانه بازگشت و از پدری که هم آغوش خاک شد... در تمام این سالها کسی نبود ,یاری نبود,همراهی نبود,که عذابشان بود,عزیزانم حال ,اکنون ,آن مردی که هیچ گاه نبود,حتی در زمان تولد پدرتان,شد هم کاره,شد قیم,به حکم قانون,قانون همین کشور,به حکم قرآن,به حکم اسلام دخترانم مادرتان جنگید تا به همه ثابت کند او برای پدرتان ,پدری نکرد که بخواهد برای شما پدری کند, اما نمیفهمند ,یک مرد سابقه دار معتاد را به حکم قرآن و اسلام به مادر داغدار ,شما ترجیح دادند... باور کنید من جنگیدم... اما قوانین این کشور را مردان نوشتند به نفع خودشان علیه مادران این سرزمین. اما لطف کردند و حضانت شما را به من بخشیدند,من که شما در بطن خودم روزها و شب ها پرورش دادم,درد کشیدم تا شما چشم به جهان باز کنید, عزیزانم نگران نباشید مادرتان برای شما دنیا که سهل است جان میدهد. شما از آن منید...فقط من. فقط آگاه باشید من جنگیدم...
بعد از تو هر شبم یلدا شده...مهربان مرد من...تکیه گاه من....عشق من....برگرد...